گنجور

 
اهلی شیرازی

چشم دلم چو دیده از آن شمع روشن است

آنشوخ نور چشم و چراغ دل من است

ای سرو خوشخرام که از دیده میروی

جان میرود ز رفتن تو، این چه رفتن است

پیش توام خموش من بیزبان ولی

با یاد تست هر سر مویم که بر تن است

مجنون خار خار بیابان محنتم

این بخش ماست گر همه آفاق گلشن است

دل دم نزد از اینهمه پیکان تیر تو

دل نیست این که هست مرا کوه آهن است

دامان پاکش آینه دل جلا دهد

ما را صفای سینه از آن پاکدامن است

رحمی بحال اهلی دیوانه کی کنی؟

پیش تو آه سینه او دود گلخن است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode