گنجور

 
اهلی شیرازی

در زیر زلف روی تو چون گل شکفته است

گل بین که زیر سایه سنبل شکفته است

مشکل که از رخ تو کسی را گل مراد

در باغ آرزو بتخیل شکفته است

بس نیست داغهای توام بر جگر که باز

هر روز از زمانه صدم گل شکفته است

ظلم است چشم مردم بیدرد بر گلی

کان گل ز آب دیده بلبل شکفته است

هرگه صبوح کرده بگلشن گذشته یی

گل پیش عارضت بتامل شکفته است

بلبل چو غنچه تنگدل از بی نوایی است

گل را رخ از نشاط تجمل شکفته است

اهلی، صبور باش که از گلشن مراد

گلهای عاشقان بتحمل شکفته است

 
 
 
اسیر شهرستانی

از اشک و آه من گل و سنبل شکفته است

از ناله ام ترانه بلبل شکفته است

سیر خزان تنگدلی کرده ایم ما

آن کس بهار کرده که گل گل شکفته است

هرکم نگاهیش ز دلم برده حیرتی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه