گنجور

 
بیدل دهلوی

آزادگی‌، غبار در و بام خانه نیست

پرواز طایری‌ست که در آشیانه نیست

هرجا سراغ کعبهٔ مقصود داده‌اند

سرها فتاده بر سر هم آستانه نیست

شمع و چراغ مجلس تصویر، حیرت است

درآتشیم و آتش ما را زبانه نیست

داد شکست دل‌که دهد تا فغان‌کنیم

پرداز موی چینی ما کار شانه نیست

واماندهٔ تعلق رزق مقدریم

دام و قفس به غیر همین آب و دانه نیست

طبع فسرده شکوهٔ همت‌کجا برد

در خانه آتشی‌که توان زد به خانه نیست

امشب به وعده‌ای که ز فردا شنیده‌ای

گرآگهی مخسب قیامت فسانه نیست

جایی که خامشان‌، ادب انشای صحبت‌اند

آیینه باش‌! پای نفس در میانه نیست

مردان‌، نفس به یاد دم تیغ می‌زنند

میدان عشق، مجلس حیز و زنانه نیست

ما را به هستی و عدم وهم چون‌‌شرار

فرصت بسی‌ست لیک دماغ بهانه نیست

خفته‌ست‌گرد مطلب خاک شهید عشق

گر خون شودکه قاصد از این‌جا، روانه نیست

بیدل اگر هوس ندرد پردهٔ حیا

وحدتسرای معنی‌ات آیینه خانه نیست