اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

ای لعبتی که مثل تو کس در زمانه نیست

خوشتر ز صورت تو درین کارخانه نیست

از زخم تیرتست مرا استخوان سفید

مت کشته توایم و ازین به نشانه نیست

شیرین حکایتی است که هر چند کوهکن

جان میکند حکایت او جز فسانه نیست

هرچند پا برهنه روم در رکاب تو

هیچم نوازشی بسر تازیانه نیست

در سجده ام تواضع و مستی بهانه ایست

زین بهترم بسجده ساقی بهانه نیست

سیرم ز خلد و گندم آدم فریب او

مرغ دل مرا هوس آب و دانه نیست

اهلی مسیح اگر بفلک رفت گو برو

مارا هوای رفتن ازین آستانه نیست