از خواب جامه چاک و پریشان برآمده
صبح قیامتش ز گریبان برآمده
ای مردم دو دیده به کشتی چشم من
بنشین که از فراق تو طوفان برآمده
دور از گل رخ تو چو مجنون گریستم
چندانکه گل ز خار مغیلان برآمده
هرگه که آهی از غم داغت کشیده ام
دودی ز خرمن مه تابان برآمده
تا خط دمید گرد رخ روحپرورت
چون من هزار سوخته از جان برآمده
جان خوش بود بپای تو دادن بهر طرف
هرجا که بیتو مانده پریشان برآمده
اهلی چو کوهکن چه کنی ناله از هلاک
کاین کار سخت برتو خوش آسان برآمده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تمایلات عاشقانه و نیازهای انسانی میپردازد. شاعر بر این نکته تأکید میکند که عشق و نیاز به آن، از جمله مهمترین جنبههای زندگی هستند. او به تناقضات زندگی، مانند گذران عمر و زودگذری زیباییها اشاره میکند و اینکه برخی چیزها در زندگی ارزش بیشتری دارند. همچنین از لزوم گذراندن وقت با دوستان و اهمیت عشق به جای انزوا صحبت میکند. در نهایت، شاعر به نیازهای روحی و معنوی اشاره میکند و نیاز به محبت و توجه را از نیاز به عبادت و نماز مهمتر میداند.
هوش مصنوعی: صبح قیامت از خواب بیدار شده و لباس پاره و آشفتهاش را از گریبانش بیرون آورده است.
هوش مصنوعی: ای مردم، با دو چشمتان به کشتی عشق من نگاه کنید، زیرا به خاطر دوری شما، طوفانی در دل من به پا شده است.
هوش مصنوعی: من به دور از زیبایی تو مثل مجنون، آنقدر اشک ریختم که گل از خارهای بیرحم سر برآورد.
هوش مصنوعی: هر بار که از درد جدایی تو آهی زدهام، دود غمی از دل برآمده که مانند دودی از آتش است.
هوش مصنوعی: وقتی که نور چهره محبوبت تابید، من همچون هزاران عاشق سوخته از شدت عشق و فراق جان به در آوردهام.
هوش مصنوعی: زندگی به احترام تو فدای تو کردن خوب است، هر جا که تو به خاطر نگرانیت پریشان شدهای.
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند کوهکن با سختی و زحمت کار میکند، چه نالهای از نابودیاش میتوان کرد؟ این کار برای او که در آن مهارت دارد، آسان به نظر میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای از تو نام گوهر شاهان برآمده
اعدات یکسر از سر و سامان برآمده
از مهر خاتم تو به اعجاز در جهان
آوازه نگین سلیمان برآمده
در نامه کفایت و روزی و نام و ننگ
[...]
نخل قدت که از چمن جان برآمده
شاخ گلی بصورت انسان برآمده
از پای تا به سر همه جانست آن نهال
گویا ز آب چشمه ی حیوان برآمده
اکنون تویی جمیل جهان گرچه پیش ازین
[...]
جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده
گویی به عزم خدمت جانان بر آمده
ناز غرور کی نهد از سر که این نهال
گویی بر آب دیدهٔ رضوان بر آمده
با دل بگوی عیب شهادت که این اسیر
[...]
هر خار کان ز گلشن هجران برآمده
در پای دل شکسته و از جان برآمده
بهر نثار تیغ جفایت مرا چو شمع
هر دم سر دگر ز گریبان برآمده
از بس به ذوق ناوک جور تو خوردهایم
[...]
اشکم ز دل چو شعله فروزان برآمده
طوفانم از تنور بدینسان برآمده
رفتی و مضطرب ز قفایت دویده اشک
چون لشکری که از پی سلطان برآمده
جائی بدلگشائی چشمت ندیده است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.