اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۱

روی نیاز بر ره آنسرو ناز به

جانی که دادنی است بروی نیاز به

بر باد فتنه اطلس گل زود میرود

چونسرو ژنده پوشی و عمر دراز به

جاییکه میتوان بسگ او رفیق شد

آنجا اگر فرشته بود احتراز به

گر مرگ لازم است به خامی چرا رویم

جان سوختن چو شمع بسوز و گداز به

بهر خدا مبند در ای پیر میفروش

بر روی عاشقان در میخانه باز به

زاهد تو و نماز که ما را نیاز بس

در حضرت کریم نیاز از نماز به

اهلی صبور باش که زخم دل ترا

آخر بلطف خویش کند چاره ساز به