چون شمع دل از داغ تو افروختنش به
عاشق که دل افسرده بود سوختنش به
گر رسم وره عقل ندانم مکنم عیب
کاین دانش بیهوده نیاموختنش به
بی یوسف خود دیده چو یعقوب ببستم
چشمی که نه بر دوست بود دوختنش به
هر چند عزیزست متاع خرد و صبر
در پای تو افشاندن از اندوختنش به
اهلی بغلامی تو چون پیر شد آخر
مفروش بدین عیب که نفروختنش به
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.