هرگز دلم ملول نگشت از جفای او
تا زنده ام خوشم چو بمیرم فدای او
آن گل نهاده در ره من صد هزار خار
من خار راه رفته بمژگان برای او
از عمر بیوفای خودم در عجب که چون
کرد اینوفا که کشته شدم در وفای او
ما را طواف کعبه چه حاجت که میکده
صد کعبه در طواف در آرد صفای او
عالم خراب گنج زر و رند می پرست
در عالمی که گنج زرست اژدهای او
دانی که مرغ دل همه در اضطراب چیست
در اضطراب آنکه بمیرد بپای او
اهلی در آشنایی و یاری ز جور اوست
بیگانه یی که کس نشود آشنای او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شب مست یار بودم و در های های او
حیران آن جمال خوش و شیوهای او
گه دست میزدم که زهی وقت روزگار
گه مست میفتادم بر خاک پای او
هفت آسمان ز عشق معلق زنان او
[...]
آن سرو ناز کو که ببوسیم پای او
روشن کنیم دیده به خاک سرای او
او سر زناز خویش نیارد بما فرود
ما چون بنفشه سر بنهاده به پای او
او را به جای ما به غلط گر کسی بود
[...]
هر بامداد بر در خلوت سرای او
اصحاب صف زده به هوای لقای او
هر یک به جای خود متمکن نشسته اند
یارب چه حال شد که تهی ماند جای او
او نیست زان قبیل که دست جفای چرخ
[...]
دل، خانه ایست، یاد خدا کدخدای او
سرد از محبت همه گشتن هوای او
سقفش شکستگی و، زمینش فتادگی
از چار موج حادثه دیوارهای او
طرحش، بهم برآمدگی؛ نقش، سادگی؛
[...]
او میرود ز پیش و من اندر قفای او
او فارغ است از من و من مبتلای او
مشکین کمند گیسویش افتاده از قفا
هر جا دلیست میکشد اندر قفا ی او
گفتم که از خطای من افزون چه میشود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.