گنجور

 
اهلی شیرازی

از کفر و دین بری شده ام از برای تو

دنیا و آخرت همه کردم فدای تو

خواهم که خواب مرگ نبندد دو دیده ام

چندانکه چشم خود نگرم زیر پای تو

از خود تهیست لیک چو پر میکند نگه

حیرت برم ز صورت چین در سرای تو

دریوزه نمک ز تو شیرین لبان کنند

ای خسروان ملک ملاحت گدای تو

دانست کز کجاست مرا گریه های زار

در خنده هرکه دید لب جانفزای تو

ای آفتاب همدم هر تیره دل مشو

عیسی دمی است در خور نور و صفای تو

شد حلقه سگان درش جای راستان

اهلی برو که نیست درین حلقه جای تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode