ای دلم چون پسته از شور نمک بریان تو
سوخت مغز استخوانم پسته خندان تو
من کجا پیدا شوم جاییکه همچون ذره اند
صد هزاران آفتاب از مهر سرگردان تو
عقل و هوش و دین و دل صرف تو کردم ایپسر
گر ترا با جان من کارست آنهم زان تو
میکنم یاد دهانت و آتش لب تشنگی
کی شود تسکین بیاد چشمه حیوان تو
گر شود از خاک ما هر ذره چشم روشنی
سیر نتوان گشتن از نظاره جولان تو
بلبل عرشیست اهلی ایگل از وی رو متاب
چند روزی کاندرین گلشن بود مهمان تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر احساسات عمیق عشق و دلتنگی را به تصویر میکشد. شاعر از شور و شوقی که به معشوق دارد، صحبت میکند و اطلاق "پسته" به دل خود نمایانگر طعم تلخ و شیرینی عشق است. او به زیباییهای معشوق و تاثیراتش بر روح و جانش اشاره میکند و بیان میکند که حتی اگر همه چیز از بین برود، دیدن معشوق برایش کافی است. همچنین شاعر به یادآوری لبهای معشوق و عطش ناشی از آن میپردازد و در پایان از بلبل و گلستان صحبت میکند که نماد عشق و زیبایی است. در کل، این شعر تجلی عاشقانهای از آرزو، دلتنگی و زیبایی معشوق است.
هوش مصنوعی: ای دل من، مثل پستهای که در اثر شور و نمک سوخته، من هم به خاطر عشق و شوق تو، تمام وجودم در آتش اشتیاق می سوزد و تو با خندۀ خود به من زندگی میدی.
هوش مصنوعی: من کجا میتوانم پیدا شوم در جایی که مانند ذرهای از هزاران آفتاب، عشق و گرمای وجود تو در حال تابیدن باشد؟
هوش مصنوعی: من تمام عقل، هوش، دین و احساساتم را برای تو خرج کردم. اگر کار تو با جان من است، این نیز به خاطر توست.
هوش مصنوعی: به یاد دهان تو فکر میکنم و آتش تشنگی من چه زمانی با یاد چشمه حیوان تو آرام میشود.
هوش مصنوعی: اگر هر ذره از خاک ما به حقیقت تبدیل شود، باز هم نمیتوان به اندازه زیبایی و شگفتی تو سیر و تماشا کرد.
هوش مصنوعی: بلبل آسمانی، که به راحتی در این دنیا زندگی میکند، از او دور نشو. زیرا برای چند روز در این باغ گل مهمان توست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باد همچون عرضت ایمن از حوادث جان تو
دولت تو محکم و پاکیزه چون ایمان تو
چرخ در حکم تو و ایام دو پیمان تو
کوکب برتر فرود کنگره ایوان تو
دل نگیرد بوی ایمان تا نباشد آن تو
لب نیاید بوی جنت تا نیابد خوان تو
وقتها آنروز خوش گردد که بخرامی به درس
یک جهان در گیرد از یک لفظ در باران تو
لون دشمن همچو زر گردد به غزنین چون به بلخ
[...]
ای تماشاگه جان بر طرف لالهستان تو
مطلع خورشید زیر زلف مه جولان تو
تا نهادی حسن را دار الخلافه زیر زلف
هست دار الملک فتنه در سر مژگان تو
حلق خلقی را به طوق شوق تو در بند کرد
[...]
ای شهنشاهی که هر جا در جهان آزاده ایست
از میان جان و دل شد بنده احسان تو
بسکه با خلقان عالم همتت اکرام کرد
گشت تاریخ مکارم در جهان دوران تو
عرضه دارد کمترین بندگان ابن یمین
[...]
لیلی و مجنون اگر میبود در دوران تو
این یکی حیران من میگشت و آن حیران تو
دامن خود را بکش امروز از دست رقیب
ورنه چون فردا شود دست من و دامان تو
زخم پیکان ترا مرهم چرا باید نهاد؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.