گنجور

 
اهلی شیرازی

نازکتر از گل است بسی طبع و خوی تو

آواز چون بلند کند کس بروی تو

یاران حریف جام وصال تو ای گلند

من عندلیب مستم و قانع ببوی تو

ای آب خضر ماهی لب تشنه توام

دریاب اگرنه میکشدم آرزوی تو

کس درنیافت مستی و هشیاری ترا

از چشم فتنه ساز و لب عشوه جوی تو

چون مرغ نیم بسمل از آن میطپم بخاک

کافتد مگر سرم دم آخر بسوی تو

عشقت گسست رشته جان آنچنانکه باز

پیوند زندگی نشود جز بموی تو

اهلی مگر بشربت مرگ از دلت رود

زهری که ریخت هجر بتان در گلوی تو