گنجور

 
اهلی شیرازی

دلش رمیده شد آهو ز چین کاکل او

نهاده رو ببیابان ببوی سنبل او

ز خار خار دلم داغ حسرتست بدست

کسیکه خار نشاند همین بود گل او

صدای تیشه فرهاد ذوق عشق دهد

نه صوت صحبت پرویز و بانگ غلغل او

چرا بهم نزند چشم پیش او نرگس

اگرنه خیره شدش دیده در تامل او

بجای سوزن عیسی بچشم من خارست

گذشته پایه ترک من از توکل او

طبیب من چو مسیحا بمرده جان بخشد

بلاست این که مرا میکشد تغافل او

بسوخت اهلی و از داغ عشق ناله نکرد

صد آفرین خدا باد بر تحمل او