گنجور

 
اهلی شیرازی

گرچه بی بختم و دور از رخ گلفام توام

شکر این بخت چگویم که در ایام توام

مرغ هرگز نپرد سوی من و من همه عمر

چشم در راه خبر گوش به پیغام توام

ساقیا تشنه لم سوز مرا عیب مکن

چکنم سوخته جرعه یی از جان توام

تو ملک خویی و با من سخن از لطف کنی

من خراب از ستم و کشته دشنام توام

نظری کن که گدای نظرم چون اهلی

نه چو کوته نظران در پی انعام توام