گنجور

 
قدسی مشهدی

با یارم و در دفع غم اسباب ندارم

در بحر چو کشتی روم و آب ندارم

جز سجده ابروی توام نیست عبادت

پروای نماز و سر محراب ندارم

دانسته لبم لذت خونابه کشیدن

معذورم اگر ذوق می ناب ندارم

با دولت بیدار، نسازد غم جاوید

آزردگی از بخت گرانخواب ندارم

سودای دلم جوش برآرد ز نصیحت

قدسی سر دلسوزی احباب ندارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

با آنکه ز شوق نظری خواب ندارم

چون گوشه چشمی فکنی تاب ندارم

بر گریه من گر نکنی رحم تو دانی

من در جگر تشنه دگر آب ندارم

تا گوشه ابروی تو محراب دلم شد

[...]

وحشی بافقی

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم

بی‌تابم و از غصهٔ این خواب ندارم

زین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود

درمانده‌ام و چارهٔ این باب ندارم

آزرده ز بخت بد خویشم نه ز احباب

[...]

حزین لاهیجی

من صبر ز مژگان سیه تاب ندارم

لب تشنهٔ تیغم، به گلو آب ندارم

در، خانهٔ غارت زده را باز گذارند

تا روی تو رفت از نظرم خواب ندارم

آسوده ام ازکعبه و آزاده ام از دیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه