هرگز از بخت نیامد قدحی در دستم
که به دیوانگی عاقبتش نشکستم
وه که چندان به رخ جام من باده پرست
روزن دیده گشادم که در دل بستم
خواهم آن کنج فراغت که کس از دشمن و دوست
نکند یاد که من نیست شدم یا هستم
گرد آن شمع چو پروانه بسی گشتم لیک
تا به هستی خود آتش نزدم ننشستم
سوخت اهلی دلم از عاقبت اندیشی خود
ترک خود کردم و از آه و ستم وارستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، توسط شاعر به بیان احساسات عمیق عاشقانه و ناتوانی در رسیدن به معشوق پرداخته است. شاعر از درد جدایی و شوق دیدار معشوق مینالد و میگوید که نمیتواند به او نزدیک شود یا زیباییهایش را ببیند. با بیان مثالهایی از عشق و فراق، از معشوق میخواهد که نگاهی به او کند و او را یاری دهد، چرا که هیچ راهی برای وصل وجود ندارد و او مانند پروانهای است که در عشق سوخته است. در نهایت، شاعر در ناامیدی از جدایی و دوری، تسلیم عشق میشود و نمیتواند در برابر جذابیت معشوق مقاومت کند.
هوش مصنوعی: هرگز بخت به من اجازه نداد که جامی در دست بگیرم و به خاطر دیوانگیام آن را نشکنم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه چقدر در دل به بادهپرستی عشق ورزیدم، چشمهایم را گشودهام و در دل خود را محبوس کردهام.
هوش مصنوعی: در جایی آرام و دور از دغدغهها میخواهم باشد که هیچکس، نه دشمن و نه دوست، به یاد من نیفتد، چه اینکه من وجود دارم و چه اینکه وجود ندارم.
هوش مصنوعی: من به دور آن شمع مانند پروانههای بسیار لنگران گشتم، اما تا وقتی که به حقیقت و وجود خود نرسیدم، حاضر نشدم که خودم را بسوزانم یا در آتش عشق او بنشینم.
هوش مصنوعی: دل بسیار غمگین و آشفتهام به خاطر نگرانیهای بیجا و افکار منفی خودم. از خودم فاصله گرفتم و تصمیم گرفتم که دیگر به درد و رنجی که خودم به وجود آوردهام فکر نکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای پسر تا بمیان پای تو در نگریستم
جز بیک چشم گروگان بر تو نگریستم
زار بگریستنی بود مرا از ره . . . ر
زان گریستن بتو بر درد تو من بگریستم
ببست دانی تو بمعنی و بصورت یکروز
[...]
من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم
هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای
که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم
به حق مهر و وفایی که میان من و توست
[...]
چو چشم مست تو می پرستم
چو دُرج لعل تو نیست هستم
بیار ساقی شراب باقی
که همچو چشم تو نیمه مستم
نه خرقه پوشم که باده نوشم
[...]
من اگر از سرِ مستی به جنون پیوستم
به سر دوست که دیوانه نیام، سرمستم
من ازین هستی بیخود به گمان میافتم
نیست معلوم که من نیست شدم یا هستم
من جدا مانده بُدم، قطره صفت، از دریا
[...]
دیده بگشادم و دل در سر زلفت بستم
در تو بستم دل و از هر که جهان وارستم
پای در سنگ فراقت زده ام مسکین من
آه اگر لطف تو ای دوست نگیرد دستم
چشم مست تو گهی مست و گهی مخمورست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.