گنجور

 
ادیب الممالک

ای عقل دوربین تو در اولین ظهور

بر کرسی ثبوت حقایق فکنده نور

تاریکخانه زمی از عکس چهره ات

روشن چنانکه صبح بهشت از جمال حور

ایجاد بر سه پایه گذارد پی وجود

حسن بدیع و عشق زکی عقل بیقصور

این هر سه پایه را بتو ظاهر کند مثال

تو مظهری و غیر ترا از تو شد ظهور

زیرا همیشه باشد عقل تو دوربین

عشق تو با طهارت و حسن تو بی غرور

گشت از چراغ چهره گلگون تو دلم

روشن چنانکه دیده موسی ز نخل طور

شد سینه ام چو شیشه حساس کاندر او

عشق تو جا گرفته چو مهر تو در صدور

از دیده تافت نور جمالت درون دل

چون پرتوی که از عدسیها کند عبور

عکس رخت به جام می افتاد و شیخ گفت

این است خلد و چهره حور و می طهور

ثابت قدم کسی است که مفتی شود به عشق

نزدیکتر به دوست تنی کو ز خویش دور

«بدرا» به معجزات امیری نگر که داشت

تن از بر تو غایب و دل با تو در حضور