گنجور

 
ادیب الممالک

تا خاتم فیروزه مرا یار فرستاد

فیروزیم از خاتمه کار فرستاد

زین پس مه و خورشید بزنهار من آیند

کان شاه مرا خاتم زنهار فرستاد

فیروزه کزان روشنی دیده پدیده است

یارم ز پی کوری اغیار فرستاد

فیروزه فرستاد مرا دوست ندانم

یاقوتی از آن لعل گهربار فرستاد

یا خاتم دولت را یزدان به من از غیب

اندر عوض بخشش کرار فرستاد

یا طرفه نگینی است که از بهر سلیمان

با ملک جهان ایزد دادار فرستاد

از لعل لبش کام نجویم که بیانش

در نامه مرا لؤلؤ شهوار فرستاد

در نافه زلفش نزنم دست که فضلش

از خامه مرا نافه تاتار فرستاد

نشناس حقوق کرم دوست امیری

کاین گوهرت از مخزن اسرار فرستاد