روز میلاد شهی راد و عظیم الشانست
کایة الله علی دائرة الامکانست
کاشف وحی و گشاینده تاویل که خود
سر تنزیل نبی ترجمه فرقانست
شمع ناسوت نماینده ملک و ملکوت
کانچه جز لاهوت اندر رخ او حیرانست
قائم آل محمد که در اقلیم شهود
وارث مسند و تاج علی عمرانست
شرف شاه زنان مادر سجاد از اوست
زانکه او را شرف از نسل شه مردانست
لامکانی که مکانش دل مؤمن شده زان
برتر از کون و مکان برزده شادروانست
در چنین روز مبارک بجهان روح دمید
پیکر پاک خدیوی که جهانرا جانست
گرنه او جان جهان نیست چرا در همه جای
اثرش فاش و پدید است و رخش پنهانست
خسروا ای که طفیل قدمت در گیتی
هفت گردون و سه مولود و چهار ارکانست
علم یزدان را با آنهمه بسیاری و وزن
هم دلت مخزن و هم خازن و هم خزانست
عرصه کشور ناسوت و فضای جبروت
بی جمال تو به نظارگیان زندانست
این ملک زاده که میلاد ترا حرمت داشت
پور جمشید سلاطین ملک ایرانست
پادشه زاده امجد گرانمایه راد
که مرا او را لقب از شه امجدالسلطانست
کیقبادیست ز فر تو چو در خرگاهست
آفتابیست ز نور تو چو در ایوانست
دین پرستیست که تصدیق تواش آیینست
حق شناسیست که اخلاص توأش ایمانست
دل صافش را با فضل و هنر پیوندست
جان پاکش را با هوش و خرد پیمانست
مفتی حکم ترا دل بخط توقیعست
منهی امر ترا سر بره فرمانست
ساکنان صف خرگاه ترا مسکینست
چاکران در دربار ترا دربانست
سر و سامان غلامی تو دارد گرچه
اندرین سامان بهتر ز نبی سامانست
چون گشاید کتب دانش و آید بسخن
بوعلی سینا یا خواجه ابوریحانست
چون نشیند زبر تخت و گراید سوی داد
راستگوئی که بر اورنگ انوشروانست
علم سرچشمه عدلست ولی بی چه و چون
ای ملک ملک تو از عدل تو آبادانست
گوسفندان دو پا را برهان از کف گرگ
ای شبان رمه کاینک رمه یزدانست
چو شبان گله از قبل شاه بزرگ
شه درین گله بفرمان خدا چوپانست
تا که میلادعلی سیزدهم از رجبست
مولد مهدی در منتصف شعبانست
باش در بندگی قائم تا روز قیام
که پناهنده او زنده جاویدانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم پرنور که مست نظر جانانست
ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست
خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد
سجده گاه ملک و قبله هر انسانست
هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم
[...]
دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست
بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست
گه آنست که جان خو ز بدن باز کند
که میان من و جان وقت غم هجرانست
غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست
[...]
دیده ام در رخ جان پرور تو حیرانست
زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست
خسته ی روز فراقت شده ام مسکین من
که بیا لعل شکرخای تواش درمانست
صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن
[...]
میر میخانهٔ ما سید سر مستانست
رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست
نور چشم است و به نورش همه را می بینم
آفتابیست که در دور قمر تابانست
چشم ما روشنی از نور جمالش دارد
[...]
در نهان خانه وحدت قمری پنهان است
که همو جان جهانست و همو جانانست
هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست
عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست
پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.