گنجور

 
ادیب الممالک

دوشینه چو آن شوخ شد از باع به خانه

دلجوئی من کرد و نیاورد بهانه

وین قطعه که از طبع امیری است فرو خواند

در بحر هزج با دف و طنبور و چغانه

مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل

جان در هیجان آمد ازین وزن و ترانه

برجاس هدف باشد و کیش است کنانه

آماجگه آنجا که گذراند نشانه

دستور و کنارنگ وزیر آمد و والی

آدم مشیه باشد و حوا مشیانه

یفتر بود آن آب که پاکیزه و روشن

آوند بود ظرف و رکاب است چمانه

میکرب مزه و نشوه قرنتینه و پی لاد

آزاده سیامک غزل و صوت ترانه

کونسته عجز کش بغل و عانه زهار است

رمکان بود آن موی که روئیده زعانه

دلاک تو نکو شد و گوشاسب فرنجک

کفتور صبوری بغم اسطوره فسانه

و فتوک بود غاشیه و بخل ژکاره

در رفت مخارج شد و گنجینه خزانه

دند است دوائی که بود حب سلاطین

و آن نره گدائی که زند شاخ بشانه

فرشیم بود قسمت و پرگرد بود فصل

علت شوه و تیر شهاب است شخانه

ریواس بود چکری و خجلت چکس آمد

ده بوده بود عشر و لگام است دهانه

دوله است همان شرلتن و کاذب و دجال

خر مهره بود پاچی و کهنه است کنانه

آن خانه که سازی ز پی پیله تلبیار

تیماس بود جنگل و سردابه سغانه

ظرفی که چو حیوان بطرازند تلوک است

دروند بود ملحد و افسوس رسانه

مرد سمج مبرم رو سخت شلائین

طفلی که ز زهدان فکند مام فکانه

کفرا گل خرما و دلنگ است غلافش

رگزن کلک و سقف سرای است سمانه

طماع تلنگی و تلک گنده سال است

شاهین ترازوی زفانه است و زوانه