نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۰ - وله ایضا
دست تا چند نهادن به شکاف دستار
ادب آن دان که نکاوند بزرگان بسیار
بایدت گنبد دستاری چنان محکم بست
که به هم بر نشود گرچه بیفتد زمنار
تا خداوند ببخشد ز نُوَم دستی رخت
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۱ - شیخ کمال الدین خجند فرماید
تو آن شاخ گلی ایشوخ دلبر
که آریمت بآب دیده در بر
مثال شرب و روی دگمه زر
عروسی خوبرو نبود بزیور
بآن کمخای گلگون صورت مرغ
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۲ - مولانا محمد حافظ فرماید
عیدست و اول گل و یاران در انتظار
ساقی بروی یار ببین ماه و می بیار
خازن بعید ابلق سنجاب من بیار
بنگر هلال را چودم قاقم آشکار
این مه فزود خرقه نان در لباس عید
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۳ - سلمان ساوجی فرماید
میبرد سودای چشم مستش از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر
میبرد سودای صوف مشکی از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر
شب شوم چون مست گویم پوستین بخشم صباح
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۴ - اوحدی فرماید
منم غریب دیار تو ای غریب نواز
دمی بحال غریب دیار خود پرداز
هولی بندقی مصریست در سرباز
خیال بندی من بین وفکر دورو دراز
بطرز ز جامه نوانکه پاکدامن بود
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۵ - من افکاره الابکار
وصف قوت انکه گفت به زلباس
نان شناسی بود خدانشناس
کس چه گوید جواب گفته من
شرط ره نیست باپلاس پلاس
بهز چادر شب از بر مهتاب
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۶ - مولانا حافظ فرماید
دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بیسرو سامان که مپرس
دارم از بیسرو پائی گله چندان که مپرس
شده بیرخت چنانم من عریان که مپرس
هم زمستان زقضا نیست بپایم شلوار
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۷ - سلطان ابوسعید فرماید
گر مرا با درد تو درمان نباشد گو مباش
عاشق روی توام گر جان نباشد گو مباش
جامه ام کرباس بس کتان نباشد گو مباش
ورچه بالاپوش تابستان نباشد گو مباش
بستن لنکوته در ایام گرما راحتست
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۸ - خواجه حافظ فرماید
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
انکه خیاط برد پارچه از رووارش
پنبه حلاج چرا کم نکند از کارش
رخت را زود مدر دیر مپوسان در چرک
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۹ - امیرحسین دهلوی فرماید
به بزمگاه صبوحی کنان مجلس خاص
حیوه نحش بود جام می به حکم خواص
امید هست که بنوازیم بخلعت خاص
بارمک ار نرسد دست کم زجامه خاص
بیافت سوزن ازان بخیه چو مروارید
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۹۰ - من مخترعاته تغمده الله بغفرانه
همچو صندل باف مفتون کشته ام بر روی صوف
آن عقوبت بس که ارمک دیده در پهلوی صوف
زردکی میگفت با خود رنگ پیش تاجری
من بصد رخت دگر ندهم سر یکموی صوف
آن فراویز خشیشی بهر دفع چشم زخم
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۹۱ - مولانا حافظ فرماید
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
قبای ارمک و پیراهن کتان دقیق
اگر بود فرجی در برش زهی توفیق
بغیر صوف و سقرلاط اینهمه هیچست
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۹۲ - و من خیالاته الخاصه رحمه الله
آنک آستین نموده و دامان فراخ و تنگ
پیراهن از وی آمد و تنبان فراخ تنگ
بزاز رخت تا تو نرنجی ز بیش و کم
برتنگ را گشوده و کتان فراخ و تنگ
چون دست همتم بود آجیده نیمچه
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۹۳ - اوحدی فرماید
ای پیکر خجسته چه نامی فدیت لک
دیگر سیاه چرده ندیدم بدین نمک
دیدم کتان کهنه و گفتم فدیت لک
ارزد برم هنوز وصالت هزار لک
زان خار سوزنم عجب آمد که دوختند
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۹۴ - مولانا همام تبریزی فرماید
هوای یارو دیارم چو بگذرد بخیال
شود کناره ام از آب دیده مالامال
سر آمد ارچه که والای آل شد بمثال
ولی که تافته قرمزیست سید آل
رکیب دار امیر قطیفه آمد شرب
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۹۵ - و من بدایع خیالاته
به گرما جبّه پوشیدن چه حاصل
به بالاپوش کوشیدن چه حاصل
ز بهر پوشش و بخشش بود رخت
درون بغچه پوسیدن چه حاصل
لباس عاریت بر کندن از خلق
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۹۶ - سید نعمت الله فرماید
غرقه بحر بیکران مائیم
گاه موجیم و گاه دریائیم
خرقه صوف موجزن مائیم
طالب در جیب زیبائیم
ما نهادیم زان دکان قماش
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۹۷ - خسرو دهلوی فرماید
بیا تا بی گل و صهبا نباشیم
که باشد گل بسی و ما نباشیم
اگر چون دکمه پابر جا نباشیم
قرین اطلس والا نباشیم
قبا را بند از والا ندوزیم
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۹۸ - وله قدس الله روحه
بچرخ میرسد از عشق تار قزآهم
زهجر جامه چو صابون در آب میکاهم
بماهتاب نپوشم کتان که میترسم
که چشم زخم رسد بر لباس از ماهم
گهی که جامه ببالای من برد خیاط
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۹۹ - خواجه حافظ فرماید
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
داد تشریف بهار و دل ازان شد شادم
که دگر کرد زحمالی رخت آزادم
چند اندر دکه آش پزان بنشینم
[...]