میبرد سودای چشم مستش از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر
در جواب او
میبرد سودای صوف مشکی از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر
شب شوم چون مست گویم پوستین بخشم صباح
خوف سرما زان بگرداند سحرگاهم دگر
با وجود روزه گر عیدم نباشد رخت نو
بعد ازین خود زندگی زین پس نمیخواهم دگر
جامه سان کف میزنم بر رو نمیدانم چرا
اینقدر دانم که چون صابون همی کاهم دگر
ساعد عقد سپیچ از سرچه میپیچیم ازو
پنچه در میافکند با دست کوتاهم دگر
تا نشد سرما نیفتادم بوقت پوستین
چله یخ بندقاری کرد آگاهم دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من که خمارم، به مسجدها مده راهم دگر
کاین زمان میخوردم و در حال میخواهم دگر
محنت من جمله از عشقست و رنج از آگهی
بادهای در ده، که عقلم هست و آگاهم دگر
رحم بر گمراه و سرگردان نگفتی: واجبست؟
[...]
میبرد سودای چشم مستش از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر؟
دیده میبندم ولی از عکس خورشید بلند
در درون میافتد از دیوار کوتاهم دگر
هست در من آتشی سوزان، نمیدانم که چیست؟
[...]
دوش باز آمد به برج آن طالع ماهم دگر
دولتم شد یار و بخت سعد همراهم دگر
مدتی عقلم ز راه عشق گمره گشته بود
جذبه لطفش کشید، آورد با راهم دگر
در خیالم فکر زهد و توبه و طامات بود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.