گنجور

 
نظام قاری

دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس

که چنان زو شده ام بیسرو سامان که مپرس

در جواب او

دارم از بیسرو پائی گله چندان که مپرس

شده بیرخت چنانم من عریان که مپرس

هم زمستان زقضا نیست بپایم شلوار

همه کس طعنه زنان این که مبین آن که مپرس

بهر تشریف کسی مدح لئیمان مکناد

که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

بیکی جامه فاخر که بپوشم گه گه

میرسد آن بمن از چشم حسودان که مپرس

گفته بودم نکشم جیب بتان لیک ببر

شیوه میکند آن جیب زر افشان که مپرس

از پی پیرهن و داریه و زوده زفارس

تا بحدیست مرا میل سپاهان که مپرس

در بهاران دلم از جامه کرباس گرفت

اشتیاقست مرا با رخ کتان که مپرس

فتنه میکند آن گوی در و زر قاری

در بر اطلس و کمخای گلستان که مپرس

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابن یمین

منم از محنت ایام بدانسان که مپرس

و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس

وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم

بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس

من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان

[...]

جهان ملک خاتون

آن چنانم زغم عشق تو حیران که مپرس

واله و شیفته و خسته ی هجران که مپرس

سر و سامان ز غم عشق تو دادم بر باد

تو چنان فارغ ازین بی سر و سامان که مپرس

مشکل آنست که او فارغ از احوال منست

[...]

حافظ

دارم از زلفِ سیاهش گِلِه چندان که مَپُرس

که چُنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مَپُرس

کَس به امّیدِ وفا ترکِ دل و دین مَکُناد

که چُنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

به یکی جرعه که آزارِ کَسَش در پِی نیست

[...]

جامی

خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس

شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس

یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم

لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس

روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی

[...]

محتشم کاشانی

باز آشفته‌ام از خوی تو چندان که مپرس

تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس

از بتان حال دل گمشده می‌پرسیدم

خنده‌ای کرد نهان آن گل خندان که مپرس

در تب عشق به جان کندن هجران شده‌ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه