دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بیسرو سامان که مپرس
در جواب او
دارم از بیسرو پائی گله چندان که مپرس
شده بیرخت چنانم من عریان که مپرس
هم زمستان زقضا نیست بپایم شلوار
همه کس طعنه زنان این که مبین آن که مپرس
بهر تشریف کسی مدح لئیمان مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
بیکی جامه فاخر که بپوشم گه گه
میرسد آن بمن از چشم حسودان که مپرس
گفته بودم نکشم جیب بتان لیک ببر
شیوه میکند آن جیب زر افشان که مپرس
از پی پیرهن و داریه و زوده زفارس
تا بحدیست مرا میل سپاهان که مپرس
در بهاران دلم از جامه کرباس گرفت
اشتیاقست مرا با رخ کتان که مپرس
فتنه میکند آن گوی در و زر قاری
در بر اطلس و کمخای گلستان که مپرس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حالت عاشقانه و غمگین خود گله میکند. او از زلف معشوق و بیسرو سامانی خود سخن میگوید و احساس عریانی و ناراحتی خود را بیان میکند. شاعر اشاره دارد به اینکه همگان در حال طعنه زدن به او هستند و او از این طعنهها و دردهای خود پشیمان است. او به محنتهای عشق و حسادت دیگران نیز اشاره میکند و از نداشتن لباسهای زیبا و فاخر گلایه میکند. در پایان، شاعر یادآور میشود که در بین این همه مشکلات، هنوز به زیبایی و جذابیت معشوق خود فکر میکند.
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت موهای سیاه تو آنقدر شکایت دارم که نیازی به پرسیدن نیست، زیرا به قدری تحت تأثیر آنها قرار گرفتهام که به شدت بیقرار و بیهدف شدهام.
هوش مصنوعی: من از بیپناهی و تنهایی خود شکایت دارم بهقدری که نمیتوانی تصور کنی. حال من بهقدری بد است که حتی نمیتوانی بپرسی چقدر آسیبدیدهام.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به سرما و سختیهای زمستان اشاره میکند و میگوید که زندگی هرگز عاری از مشکلات و چالشها نیست. او میفهماند که دیگران ممکن است به او طعنه بزنند و درباره وضعیتش قضاوت کنند، اما او اهمیت شرکت در این قضاوتها را نمیدهد و از دیگران میخواهد که به وضعیت او توجه نکنند و در موردش سوال نپرسند.
هوش مصنوعی: به خاطر احترام به کسی، مبادا افرادی بیمقدار را ستایش کنی، زیرا من از کارهایی که کردهام، آنقدر پشیمانم که نیازی به پرسیدن نیست.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات برای من لباسی زیبا و گرانقیمت میآید که از چشم حسودان دور بماند، اما تو از آن نپرس.
هوش مصنوعی: من به خودم قول دادهام که به زیباییها نزدیک نشوم و دلی به کسی نزنم، اما زیبایی درخشان و جذاب به گونهای است که نمیتوانم از آن دوری جسته و بیخبر بمانم.
هوش مصنوعی: من به دنبال لباس و زینتهایی از سرزمین فارس هستم، اما آنقدر به سمت سپاهان کشش دارم که نیازی به سؤال کردن نیست.
هوش مصنوعی: در بهار، دلم شوق و اشتیاقی دارد که به خاطر زیبایی و لطافت چهرهای مثل کتان است، و این احساس برایم بسیار ارزشمند است.
هوش مصنوعی: آن گوی زرین و درخشانی که در دستان قاری است، در کنار پارچههای نرم و رنگین گلستان، فتنه و جذابیتی ایجاد میکند که نمیتوان به سادگی از آن گذشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم از محنت ایام بدانسان که مپرس
و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس
وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم
بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس
من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان
[...]
آن چنانم زغم عشق تو حیران که مپرس
واله و شیفته و خسته ی هجران که مپرس
سر و سامان ز غم عشق تو دادم بر باد
تو چنان فارغ ازین بی سر و سامان که مپرس
مشکل آنست که او فارغ از احوال منست
[...]
دارم از زلفِ سیاهش گِلِه چندان که مَپُرس
که چُنان ز او شدهام بی سر و سامان که مَپُرس
کَس به امّیدِ وفا ترکِ دل و دین مَکُناد
که چُنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزارِ کَسَش در پِی نیست
[...]
خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس
شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس
یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم
لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس
روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی
[...]
باز آشفتهام از خوی تو چندان که مپرس
تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس
از بتان حال دل گمشده میپرسیدم
خندهای کرد نهان آن گل خندان که مپرس
در تب عشق به جان کندن هجران شدهام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.