گنجور

 
نظام قاری

آنک آستین نموده و دامان فراخ و تنگ

پیراهن از وی آمد و تنبان فراخ تنگ

بزاز رخت تا تو نرنجی ز بیش و کم

برتنگ را گشوده و کتان فراخ و تنگ

چون دست همتم بود آجیده نیمچه

عرض نکتدهاش پریشان فراخ و تنگ

سرهای خلق چونکه بود کوچک و بزرگ

خیاط نیز کرد گریبان فراخ و تنگ

گاهی گشادگی بودت گه گرفتگی

داری قباچه و فرجی زان فراخ و تنگ

کوهای خلق بسته و نابسته زانکه هست

چون حلقهای خرده فروشان فراخ و تنگ

قاری چراست جامه روزو لباس شب

چون رخت غنچه و کل بستان فراخ و تنگ