گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

به صاف صبح نگه کن سر سبو بگشا

دهان چشمه گشادند راه جو بگشا

دل از مطالعه صبح در حجاب مدار

ز زیر هر بن مو دیده یی برو بگشا

شکاف خرقه به دقت چه می کنی پیوند؟

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

امشب خوش آشناست به رویش نگاه ما

گویا حجاب سوخته از برق آه ما

از بس که می شدیم به حسرت جدا ازو

خون می چکید روز وداع از نگاه ما

شغل محبت است که مانع ز طاعت است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

هرگه رقم کنم به تو عذر گناه را

ریزم چو خامه از مژه خون سیاه را

شاید که شرم ذلت ما را گران خرند

آن جا که خرمنی است بها برگ کاه را

مطرب ره سماع به آهنگ می زند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

از چاه غبغبش به درآورده ماه را

بر ماه، عقرب سیهش بسته راه را

عابد که بیندش به درآید ز خانقاه

سلطان که یابدش بگذارد سپاه را

گر روز حشر پرده ز رویش برافکنند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

از کف نمی دهد دل آسان ربوده را

دیدیم زور بازوی ناآزموده را

من در پی رهایی و او هر دم از فریب

بر سر گره زند گره ناگشوده را

دل در امید مرهم و این آهوان مست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

تا به کی بر خرقه بندم جسم غم فرسوده را

سر به طوفان می دهم این مشت خاک سوده را

در درون همچون عنب شد خوشه اشکم گره

بس فرو خوردم به دل خون های ناپالوده را

گوش ها کر گشت و یارب یاربم کاری نکرد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

نظر بر روی او دزدیده بگشا

ز خود گم گرد و بر وی دیده بگشا

گل پژمرده ما باغبان چید

صبا گو غنچه ناچیده بگشا

مبادا عالمی را جان برآید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

از پی آشوب ما، در زلف دارد شانه را

شورش زنجیر در شور آورد دیوانه را

حسن بنیاد محبت بر پریشانی نهاد

تا نشورد خاک را دهقان نریزد دانه را

حور و جنت جلوه بر زاهد دهد در راه دوست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

نیست زین مزرع آب و دانه ما

ملکوتست آشیانه ما

کبک کهسار و بلبل گلزار

گوش دارند بر ترانه ما

هر طرف صورت تازه ای بندند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

ازین ویرانه تر می خواستم ویرانه خود را

ازین ویرانه بیرون می برم دیوانه خود را

حریفان نشئه مهر و محبت را نمی دانند

به دست دشمن خود می دهم پیمانه خود را

نه مورش خاید از سختی نه مرغش چیند از تلخی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

هر روز جویم آب رخ روز رفته را

گویم به فخر ننگ ز مردم نهفته را

لب بستم از سخن که درین مجمع نفاق

به یافتم ز گفته حدیث نگفته را

هرگز شب امید به دوران من ندید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

به بریدن نرود ذوق تو ز اندیشه ما

سال ها پنجه به هم داده رگ و ریشه ما

اصل ما آب ز سرچشمه تحقیق خورد

گل تسلیم و رضا آورد اندیشه ما

می منصور که در جوش ز خامی ها بود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

دل شکسته بود تحفه خزینه ما

نگین ملک توان ساخت ز آبگینه ما

چراغ صومعه‌ها زنده می‌توان کردن

به دوستی تو، یعنی به سوز سینه ما

تو کار غیب چه دانی که چیست؟ طعنه مزن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

آن که بر ما رقم کین زده از کینه ما

نقش خود دیده در آیننه ز آیینه ما

عید و نوروز بود مکتب ما را هر روز

به محبت گذرد شنبه و آدینه ما

محضر سلطنت عشق اگر بخوانند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

گر به سخن درآورم عشق سخن سرای را

بر بر و دوش سردهی گریه های و های را

گل به خزان شکفته شد وین دل بسته وانشد

در بن ناخن است نی بخت گره گشای را

نی ز رهی خبر دهم نی به دلی اثر کنم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

زیستم بس که به تدبیر خود از خامی‌ها

رفت نام و نسبم در سر خودکامی‌ها

ورع و شیب زبون خم ایامم کرد

یاد دوران جوانی و میْ‌آشامی‌ها

طایری نیست که تاری ز منش برپا نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

به غیر از رنگ و بویی نیست این عشق مجازی را

عطا کن لذت طعم حقیقت عشق‌بازی را

عزیزان را فدا کردم سر و سامان هبا کردم

نیرزم گوشه چشمی بنازم بی‌نیازی را

عبارت کوته و دل تنگ و خاصان ملک زیبا

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را

به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را

سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد

که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را

به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

ادب گرفته عنان خمار و مستی ما

برابر است بلندی ما و پستی ما

به خود ز دوست نیابیم تا ز می مستیم

تمام دوست پرستی است می پرستی ما

هزار ساغر دیدار شد تهی و هنوز

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

خانه در کوی مغان کردم خراب

عاقبت هم طبع گشتم با شراب

دهر پیرم کرده اما ذوق عشق

گرم تر دارد مزاجم از شباب

از جوانی هست ذوقی در سرم

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۹