ازین ویرانه تر می خواستم ویرانه خود را
ازین ویرانه بیرون می برم دیوانه خود را
حریفان نشئه مهر و محبت را نمی دانند
به دست دشمن خود می دهم پیمانه خود را
نه مورش خاید از سختی نه مرغش چیند از تلخی
نمی بینم ز جنس هیچ خرمن دانه خود را
ز شوق آن که طبل رحلتی ناگاه بنوازند
همیشه رخت بر درگاه دارم خانه خود را
عزیزان دیده از خاکسترم سازند نورانی
تو شمع بزم خلوت می کنی پروانه خود را
به آیات زبور و نغمه داوود نفروشم
بیان دردناک و نعره مستانه خود را
«نظیری » قصه فرهاد و خسرو داستانی شد
کنون من هم کتابی میکنم افسانه خود را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ویرانی و درد درونی خود صحبت میکند. او احساس میکند که حتی از این ویرانی نیز خواستهاش ویرانی بیشتری است و به نوعی در جستجوی دیوانگی خود میباشد. او به دشمنانش میگوید که حریف عشق و محبت را نمیشناسند و از آنها پیمانهاش را میگیرد. شاعر اشاره میکند که نه مورچهاش از سختی رنج میبرد و نه پرندهاش از تلخی زندگی، و نمیتواند چیزی از داراییاش ببیند. او به شوق آنکه روزی رحلت کند، همیشه وسایل سفرش را آماده دارد. همچنین از این که عزیزانش در خاکستری که از او باقی مانده، نورانی میشوند، ابراز شادی میکند. او ارزش بیان احساسات و دردهایش را بیشتر از غزلیات دیگران میداند و تصمیم دارد داستان خود را به یک افسانه تبدیل کند.
هوش مصنوعی: میخواستم جا و مکانی حتی خرابتر از این، اما حالا دیوانهام را از این خرابه به بیرون میبرم.
هوش مصنوعی: رقیبان و حریفان، عشق و محبت را درک نمیکنند، و از این رو، من پیمانهٔ عشق و محبت خود را به دست دشمنانم میدهم.
هوش مصنوعی: نه هیچ حشرهای از مشکلات فرار میکند و نه پرندهای از تلخیها میچید. من در بین تمام محصولاتم، دانهای از خودم نمیبینم.
هوش مصنوعی: به خاطر شوقی که دارم، همیشه آمادهباش هستم تا ناگهان به سفر بروم و در ورودی خانهام لباس و وسایلم را قرار دادهام.
هوش مصنوعی: عزیزانم از خاکسترم نور میسازند، تو در جشن خلوتت مانند شمعی میدرخشی و پروانهها به دور تو میچرخند.
هوش مصنوعی: نمیتوانم آیات زیبا و دلنشین زبور و آواز دلانگیز داوود را به خاطر بیان غم و شادیهای عمیق خودم بفروشم.
هوش مصنوعی: در حال حاضر من هم تصمیم دارم که داستان زندگیام را مانند قصه فرهاد و خسرو به تحریر درآورم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو خوردم ز غیرت گریهٔ مستانهٔ خود را
فشاندم در غبار خاطر خود، دانهٔ خود را
به ناز و غمزه خود آموختم جانانهٔ خود را
به دامن تیز کردم آتش پروانهٔ خود را
نه جرم چشمهساران بود و نه تقصیری از باران
که من دانسته در آتش فکندم دانهٔ خود را
نه چاکی در دل و نه رخنهای در سینه، کو سیلی؟
[...]
چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را
که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را
سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم
به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را
غبار خاطرم خوش گریه آلود است می خواهم
[...]
چراغان کرده ام از داغ دل، ویرانهٔ خود را
که چون پروانه، در رقص آورم دیوانهٔ خود را
فروغ شمع من، خاصیت بال هما دارد
مرصع پوش، در محفل کند، پروانهٔ خود را
به جرم اینکه دایم از سبو چشم طمع دارد
[...]
به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را
به یادت کعبه کردم عاقبت بتخانه خود را
فرو ماندند اطبای جهان از چارهام آخر
به دردی یافتم درمان، دل دیوانه خود را
ز سودایت چنان بد نام گشتم در همه عالم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.