گنجور

 
نظیری نیشابوری

دل شکسته بود تحفه خزینه ما

نگین ملک توان ساخت ز آبگینه ما

چراغ صومعه‌ها زنده می‌توان کردن

به دوستی تو، یعنی به سوز سینه ما

تو کار غیب چه دانی که چیست؟ طعنه مزن

که جز به مصلحتی نشکند سفینه ما

مکن به کشتن ما مشورت که تا بودست

به فال دوست مبارک نبوده کینه ما

هزار کار درست از شکست ما گردد

طلسم ما شکن و برخور از دفینه ما

یگانه ایم به بی قدری ارچه بر در دوست

به قدر ذره توان یافتن قرینه ما

ز بعد کعبه «نظیری » زیارت ما کن

که دلبری نمکین است در مدینه ما

 
 
 
ناصر بخارایی

بیا که شاه نشین است صدر سینهٔ ما

ببین جواهر منظومه در خزینهٔ ما

بر آب دیده گذر داشتم به روز وداع

به موج خون جگر غرق شد سفینهٔ ما

شراب لعل تو داریم در زجاجهٔ چشم

[...]

قدسی مشهدی

ز نقش کینه چو پاک است لوح سینه ما

به دوستی که تو هم دل بشو ز کینه ما

ز خیره‌چشمی خود سوختم که یار امروز

هنوز در عراق است از نگاه دینه ما

ز اشتیاق خدنگ تو بعد مردن هم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه