از پی آشوب ما، در زلف دارد شانه را
شورش زنجیر در شور آورد دیوانه را
حسن بنیاد محبت بر پریشانی نهاد
تا نشورد خاک را دهقان نریزد دانه را
حور و جنت جلوه بر زاهد دهد در راه دوست
اندک اندک عشق در کار آورد بیگانه را
عشق کامل نیست تا در بند مال و مسکنی
آن زمان آتش علم گردد که سوزد خانه را
هرچه خود را زد به آتش عین آتش گشت و رفت
در حقیقت شعله بال و پر شود پروانه را
جای یک ناخن درستی در سراپایم نماند
هر زمان دیوانه ویران تر کند ویرانه را
گر رود عشق از مزاج پیر لذت کی رود
بوی می باقی بود چون بشکنی پیمانه را
عقده دل در شکنج طره نگشاید به عقل
یک گره زان زلف درهم بشکند صد شانه را
سرگذشت عهد گل را از «نظیری » بشنوید
عندلیب آشفته تر می گوید این افسانه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حال و احوال عاشق و معشوق میپردازد و موضوعات عشق، شور و اشتیاق را بررسی میکند. شاعر میگوید که عشق واقعی در بند مال و مسکن نمیگنجد و برای رسیدن به درک عمیقتر از عشق باید از وابستگیهای دنیوی رهایی یابیم. همچنین، تکرر واژههایی چون آتش و دیوانگی نشاندهنده شدت احساسات درونی است. در پایان، شاعر از داستان گل و عشق طبیعی و غیرقابل توصیف آن سخن میگوید و به اهمیت درک عمیقتر از این موضوعات در زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: به دنبال جنجال و آشوبی که ما به پا کردهایم، زلف محبوب به قدری جالب و آشفته است که شانهاش را به تلاطم و هیجان کشانده و دیوانهای را که به عشق او دچار شده به حرکت درآورده است.
هوش مصنوعی: محبت زیربنای زندگی را بر ناآرامی و سردرگمی بنا نهاد تا اینکه اگر کشاورز خاک را شخم نزند، دانهای در آن نخواهد ریخت.
هوش مصنوعی: بهشت و زیباییهایش به زاهد نشان میدهد، ولی در مسیر عشق و دوستی، به آرامی و با گذشت زمان، عشق به دیگری را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: عشق حقیقی نمیتواند در قید و بند ثروت و خانه باشد، زمانی شعلهور میشود که بتواند همه چیز را بسوزاند و دگرگون کند.
هوش مصنوعی: هر کس که خود را در آزمایشها و سختیها قرار دهد، همانند آتش شده و به حقیقتی عمیقتر دست پیدا میکند؛ همانطور که پروانه با سوختن بال و پر خود به نور آتش میرسد.
هوش مصنوعی: در بدن من دیگر جایی برای یک ناخن سالم هم نیست، زیرا هر بار که دیوانگی به سراغم میآید، این ویرانه را بیشتر از قبل خراب میکند.
هوش مصنوعی: اگر عشق از وجود پیر برود، دیگر لذتی باقی نمیماند. بوی شراب همچنان باقی است ولی وقتی پیمانه را بشکنی، دیگر نمیتوان از آن بهرهبرداری کرد.
هوش مصنوعی: درد و ناراحتی دل هیچگاه با فکر و عقل حل نخواهد شد، چرا که آن زلفهای پیچیده و درهم، میتواند حتی صد شانه را بشکند.
هوش مصنوعی: داستان زمان گل را از «نظیری» بشنوید؛ زیرا بلبل ناراحتتر این داستان را روایت میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را
چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را
صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن
سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را
نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را
[...]
باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را
از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر
ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال
[...]
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را
گو چو بنیادم می و معشوق ویران کردهاند
[...]
میکشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را
هست سوزی کو به شمعی میکشد پروانه را
سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم
چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را
میل خالت دارم و اندیشهام از زلف توست
[...]
رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را
دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب
بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.