گنجور

 
نظیری نیشابوری

هرگه رقم کنم به تو عذر گناه را

ریزم چو خامه از مژه خون سیاه را

شاید که شرم ذلت ما را گران خرند

آن جا که خرمنی است بها برگ کاه را

مطرب ره سماع به آهنگ می زند

صوفی خانقاه غلط کرده راه را

آن عارفان که در رمضان باده می خورند

بینند در زلال قدح عکس ماه را

معراج ما نهایت افتادگی بود

در عشق قرب سدره بود قعر چاه را

آن جا که بی تفاوتی وسع رحمت است

بدخواه انفعال دهد نیک خواه را

عشق آمد و به خرقه پشمین فروختیم

تشریف شاه اکبر و عباس شاه را

کردیم خاک مسکنت و نیستی به سر

تعظیم صدر و منزلت بارگاه را

سرگشته اند خلق «نظیری » بیا که ما

روشن کنیم زمزمه خانقاه را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

تا تو بتاب کردی زلف سپاه را

در تو بماند چشم به خوبی سیاه را

ای رشک مهر و ماه تو گر نیک بنگری

در مهر و ماه طیره کنی مهر و ماه را

گر هیچ بایدت که شوی مشک بوی تو

[...]

فلکی شروانی

خور گرچه نور بخشد هر ماه ماه را

روبد بدیده پیشش صد راه راه را

شاهان ز تاج و گاه، شرف یافتند و او

گه تاج را شرف دهد و گاه گاه را

گر گاه در پناه وی آید ظفر دهد

[...]

ادیب صابر

مویم سپید و نامه سیه ماند از گناه

جز عذر و توبه چاره ندانم گناه را

خواهم که عفو و رحمت و لطف تو ای خدا

در کار این سپید کند آن سیاه را

سید حسن غزنوی

ای تخت را خجسته تر از تاج گاه را

وی ملک را فریضه تر از نور ماه را

ای نقش بند دولت بند قبای تو

فر همای داد به سربر کلاه را

روزی که بر نشینی تاج سفیده دم

[...]

سعدی

آن روی بین که حسن بپوشید ماه را

وآن دام زلف و دانهٔ خال سیاه را

من سرو را قبا نشنیدم دگر که بست

بر فرق آفتاب ندیدم کلاه را

گر صورتی چنین به قیامت برآورند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه