گنجور

 
نظیری نیشابوری

ادب گرفته عنان خمار و مستی ما

برابر است بلندی ما و پستی ما

به خود ز دوست نیابیم تا ز می مستیم

تمام دوست پرستی است می پرستی ما

هزار ساغر دیدار شد تهی و هنوز

فرود حوصله ماست شوق و مستی ما

خمار شام ندارد صبوح ما هرگز

به یک طلوع بود نشئه الستی ما

مثال صورت موهوم بی نشان بودیم

به منظر تو کشیدند نقش هستی ما

ز حقه کهرت کام برنمی آید

ز تنگی دهن تست تنگ دستی ما

ز گونه‌های «نظیری» تپانچه پوست بریخت

عذار دف نخورد ضربت دو دستی ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عرفی

نداد نور شراری چراغ هستی ما

گلی نچید ز شاخ، دراز دستی ما

عنایت صمدی رد کفر ما نکند

اگر کمال به دیر و صنم پرستی ما

سر فتادگی تا به عرش می ساید

[...]

صائب تبریزی

رسیده است به معراج اوج پستی ما

هزار پایه کم از نیستی است هستی ما

به هر چه چشم گشادیم، عشق می بازیم

گرفت روی زمین را صنم پرستی ما

نسیم صبح فنا تیغ بر کف استاده است

[...]

قدسی مشهدی

یکی بود به نظر نیستی و هستی ما

تفاوتی نبود در خمار و مستی ما

به می‌پرست مزن طعنه زآنکه کمتر نیست

ز می‌پرستی او خویشتن‌پرستی ما

بود به دیده نادیده برگ کاه چون کوه

[...]

بیدل دهلوی

ز باده‌ای‌ست به بزم شهود، مستی ما

که کرد رفع خمار شراب هستی ما

بگو به شیخ که ز کفر تا به دین فرق است

ز خودپرستی تو تا به می‌پرستی ما

زدیم دست به دامان عشق از همه پیش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه