گنجور

 
نظیری نیشابوری

خانه در کوی مغان کردم خراب

عاقبت هم طبع گشتم با شراب

دهر پیرم کرده اما ذوق عشق

گرم تر دارد مزاجم از شباب

از جوانی هست ذوقی در سرم

از نمک ماندست شوری در کباب

هرچه خوانم از ورق شویم به اشک

عشقم افتادست بر درس و کتاب

زنده دارد مرد را آثار مرد

نام گل باقی است چون گردد گلاب

گوش بر تشریف فرمانم که هست

جان مشتاقم سئوالش را جواب

بر امید او به معجز بسته ام

باد را بر خاک و آتش را بر آب

چاره ناسور تسلیم است و بس

خلق مرهم می نهند از اضطراب

به که پوشم چشم ازین دل خفتگان

روی بیداران مگر بینم به خواب

چشمه حیوان «نظیری » هیچ نیست

عالمی تاریک و قحط آفتاب

 
 
 
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه