خانه در کوی مغان کردم خراب
عاقبت هم طبع گشتم با شراب
دهر پیرم کرده اما ذوق عشق
گرم تر دارد مزاجم از شباب
از جوانی هست ذوقی در سرم
از نمک ماندست شوری در کباب
هرچه خوانم از ورق شویم به اشک
عشقم افتادست بر درس و کتاب
زنده دارد مرد را آثار مرد
نام گل باقی است چون گردد گلاب
گوش بر تشریف فرمانم که هست
جان مشتاقم سئوالش را جواب
بر امید او به معجز بسته ام
باد را بر خاک و آتش را بر آب
چاره ناسور تسلیم است و بس
خلق مرهم می نهند از اضطراب
به که پوشم چشم ازین دل خفتگان
روی بیداران مگر بینم به خواب
چشمه حیوان «نظیری » هیچ نیست
عالمی تاریک و قحط آفتاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: سخن سرای در این شعر به بیان حال و روز خود پرداخته و از عشق و شراب صحبت میکند. او میگوید که با وجود پیری و مشکلات زندگی، عشق هنوز در دلش شور و شوقی جوانانه ایجاد میکند. او به یاد جوانی و شور و حال آن روزهاست و عشقی که در دل دارد بر همه چیز غلبه میکند. شاعر به این نکته اشاره میکند که حتی در مشکلات و نابسامانیها، امید به معجزه و تغییر را همچنان حفظ کرده است. در نهایت، او به تاریکی و قحطی در زندگی اشاره میکند، که نشاندهنده ناامیدی و فقدان نور و امید است.
هوش مصنوعی: در نهایت، به خاطر عشق و حال و هوای خوشی که در دنیای می و شراب وجود دارد، خانهام را در محلهی انسانهای جوانمرد برپا کردم، و سرانجام خودم هم به لطف این لذتها به سمت خوشگذران شدن و شادی ذهنی گرایش پیدا کردم.
هوش مصنوعی: زندگی مرا پیر کرده اما عشق هنوز در دل من پرشورتر از زمان جوانی است.
هوش مصنوعی: از همان دوران جوانی، شوری و لذتی در وجودم بوده که مانند نمک در کباب، طعم خاصی به زندگیام بخشیده است.
هوش مصنوعی: هر چه که از روی کاغذ میخوانم، اشکهای عشقم بر روی کتاب و درسهایم میچکد.
هوش مصنوعی: انسان با کارها و آثارش زنده میماند. مانند اینکه نام گل در گلاب باقی میماند، یاد و خاطرهی انسان نیز از طریق کارهایش باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: به حرفهای من گوش کن که جانم به تو وابسته است و سوالت را پاسخ میدهم.
هوش مصنوعی: من به امید او دلم را به معجزه سپردهام، همانطور که باد را به خاک و آتش را به آب.
هوش مصنوعی: تنها راه حل درد و مشکل، تسلیم شدن است و بس. دیگران فقط دارویی موقتی برای نگرانیها ارائه میدهند.
هوش مصنوعی: به کدام روی این دلهای خوابآلود نگاه کنم؟ به چهره بیدارانی که شاید در خواب ببینم؟
هوش مصنوعی: چشمهی حیوان «نظیری» به وضوح میگوید که هیچ چیزی در این دنیا وجود ندارد که بخواهد به روشنی و زندگی رنگی بدهد؛ دنیایی که تاریک و بینور است و از تابش آفتاب بیبهره مانده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این جهان خواب است، خواب، ای پور باب
شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟
روشنییْ چشم مرا خوش خوش ببرد
روشنیش، ای روشنائییْ چشم باب
تاب و نور از روی من میبرد ماه
[...]
آفتاب از روی تو بر دست تاب
خود ازین رویست فخر آفتاب
در سحاب از جود تو آمد اثر
زان بود خیرات عالم در سحاب
زور و تاب خسروان سهم تو بود
[...]
من عجب دارم همی از شاعران
تا چرا گویند راد است آفتاب
گرد صحرا سال و مه گردد همی
تا کجا در یابد او یک قطره آب
برخورد آن آب و آنگه میدهد
[...]
کافران را داده مهلت در عقاب
نا فرستاده به عهد او عذاب
هیچ میدانی چه میگوید رباب؟
ز اشک چشم و از جگرهای کباب
پوستیام دور مانده من ز گوشت
چون ننالم در فراق و در عذاب
چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.