گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

در کوی تو خون دل ما پاک فرو رفت

بس خون شهیدان که درین خاک فرو رفت

با خون جگر سرزند از دیده چو مژگان

خاری که مرا در جگر چاک فرو رفت

پیش همه کس زهر بود چاشنی مرگ

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

گر شد سر ما خاک ره دوست چه باک است

ای خاک بر آنسر که درین راه نه خاک است

از بسکه بناخن همه دم سینه خراشم

هم خرقه و هم سینه و هم دل همه چاک است

در اشک چو طوفان من افلاک فرورفت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

هرجا که بود یار و سرور است

غایب مشو از وی اگرت میل حضور است

زخم دل ما مرهم صبرست علاجش

وین مرهم زخمی است که با درد صبور است

معراج سعادت طلبی روی سوی عشق آر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت

دولت بعبث جان برادر نتوان یافت

داریم گمانی که ترا هست دهان لیک

کس گنج یقین را نتواند بگمان یافت

آنی که تو داری بصفت راست نیاید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

پیش تو داد من ز جور زمانه است

اس شاه حسن عاشقم اینها بهانه است

خوبان اسیر کوی تو ما خود که می شویم

جایی که صد پری سگ این آستانه است

اخلاص ما مگر بکند در دل تو راه

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

بی سوز محبت نتوان دل به بتان بست

داغی است غم عشق که بر خود نتوان بست

جان کشته شیرین حرکاتیست که لعلش

صد غنچه دهان را بیکی نکته زبان بست

چون لب بگشودم که شکایت کنم از وی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

هرچند که یوسف بجمال از همه بیش است

حسن نمکین تو بلای دل ریش است

چون گل همه تن آب حیاتی تو ولیکن

چون خار دل آزار رقیبت همه نیش است

در دوستی مدعیان نیست جز آزار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

خندید گل و غنچه شکفت و چمن آراست

آن غنچه پژمرده که نشکفت دل ماست

با خار غمم خار گل ای مرغ چمن چیست

کاین خار من اندر جگر و خار تو در پاست

از کوی حبیبم سوی گلزار مخوانید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

ای سرو روان خاک شوم در ته پایت

جان من و جان همه عالم به فدایت

در خلوت دل شو که چه جای دگران است

بالله که جان هم نتوان دید به جایت

در حشر قیامت بود آن دم که شهیدان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

دل را نمک از گریه گرم است شکی نیست

بی چاشنی گریه کبابش نمکی نیست

ای گل ز غم خویش یکی با تو چگوید

درد دل عشاق هزارست یکی نیست

از قصه مجنون که بصد رنگ شنیدی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

عمرم همه با صوت نی و چنگ بسر رفت

وز سیلی عشق آنهمه از گوش بدر رفت

من سوختم از عشق و ترا هیچ خبر نیست

وز ناله من در همه آفاق خبر رفت

این سیل سرشک آخرم از ضعف چنان کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

از عالم جان آنچه بما فیض رسان است

حسن خوش و آواز خوش خوش نفسان است

صید دل من زاهد و صوفی نتوانند

سیمرغ من آزاده ز دام مگسان است

بیدرد که از زخم محبت نشد آگه

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

نوروز من از طلعت چون ماه تو عید است

نوروز بدین طلعت فیروز که دیدست؟

پیش آر قدح ساقی و بردار سر خم

بگشای در عیش که دست تو کلید است

در صید گه عشق به فتراک ببندتد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

گر کوه تحمل کسی از بار ستم نیست

در عشق تو ثابت قدم آن سست قدم نیست

پیشت فلک از بار غمت خم شده چون ماست

در دور تو آزاده کس از بار ستم نیست

پیش تو وجود و عدم ما چه تفاوت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

گر تیغ تو خواهد سر و جان هم چه نزاع است

جان پیش تو چون خاک بود سر چه متاع است

چون پای تو بوسم به وداع از سر حسرت

کآتش ز لبم شعله‌زنان وقت وداع است

منگر به حقارت دل ما را که ز مهرت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

دیوانه یارم من و با کس نظرم نیست

مشغول خودم وز همه عالم خبرم نیست

من مست دل آشفته ام ای همدم مشفق

خارم مکش از پای پروای سرم نیست

زخمی بود از عشق بهرمو که مرا هست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

گیرم که دل از یاد تو خرسند توان داشت

بی جان تن فرسوده نگه چند توان داشت

خود گوی که این طوطی دلسوخته تا چند

در حسرت آن لعل شکر خند توان داشت

با اینهمه تلخی نتوان ساخت که آخر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

با خوش نفسی می خور اگر ماهوشی نیست

آواز خوشی باری اگر حسن خوشی نیست

گر روسیه از حسن تو گشتیم هم از ماست

در آینه صورتگر چین و حبشی نیست

زاد منشین در صف میخانه که اینجا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

تا گوشه چشمی بمن آن سیم تن انداخت

خوبان جهان را همه از چشم من انداخت

آن نرگس مستانه چو بر گل نظر افکند

خون در جگر لاله خونین کفن انداخت

آزاده برآمد ز غم باد خزان سرو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

قد طوبی و لب کوثر و خود حور بهشت است

یارب ملک است آدمی این چه بهشت است

جز برق محبت نبود آتش موسی

گر از سر طورست و گر از کنج کنشت است

آن لعل روان بخش بود یا خط نوخیز

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۲