گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

ای محو رنگ و روی تو جان خراب ما

پروانه چراغ تو مرغ کباب ما

از سنگ سرمه زیر سر ماست بالشی

ای شوخ چشم آمده یی تا به خواب ما

موی سفید پخته کند حرص خام را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

ای شمع سوی خانه من بی طلب بیا

هنگام صبح اگر نتوانی به شب بیا

اسباب عیش بهر تو آماده کرده ام

چون گل گشاده روی تبسم به لب بیا

چین از جبین چو گردن مینا به طاق نه

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

ای فرش بوی سنبل زلفت دماغ‌ها

پامال شبنم گل روی تو باغ‌ها

امشب بیا به کلبه‌ام ای رشک بوستان

کز روغن گل است لبالب چراغ‌ها

نامم میان سوختگان تا بلند شد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

ای بی‌لب تو خشک دهانِ پیاله‌ها

وز دوریی تو غرقه به خون داغ لاله‌ها

خطی است آنکه بر رخ جانان دمیده است

خوبان نوشته‌اند به نامش رساله‌ها

در بزم عشق رتبه خرد و کلان یکی‌ست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

گاهی به چشم لطف مه من بوبین مرا

در آتش فراق مسوز اینچنین مرا

نی قاصدی که با تو رساند پیام من

نی همدمی که با تو کند همنشین مرا

دست از ستم بکش که جفاپیشگان شهر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

تا جلوه عنان تو برداست هوش ما

دارد سری به حلقه فتراک گوش ما

لب بستر کی به غنچه گشاید در نشاط

باشد کلید فتح زبان خموش ما

ای محتسب رعایت خود را نگاه دار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

خون می چکد چو غنچه گل از سخن مرا

تیغ برهنه ایست زبان در دهن مرا

در هیچ جا قرار ندارم چو آفتاب

مهر رخ تو کرده چنین بی وطن مرا

پروانه را به بزم خود ای شمع ره مده

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

بر داغ غوطه زد دل عشرت سرشت ما

آخر رسید چشم بدی در بهشت ما

میر بساط دهر ز ما آنچه بود و برد

بر سینه سنگ بسته دل همچو خشت ما

از دور همتی بکن ای ابر نوبهار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

ای خاکمال سرو روان تو آب‌ها

موج کناره کرد فریبت سراب‌ها

فانوس سد ره نشود نور شمع را

کی می‌شوند مانع حسنت نقاب‌ها

چشم تو را به خواب ندیدند مردمان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

خال لبت نشانده در آتش خلیل را

زلف تو بسته بال و پر جبرئیل را

ارباب حرص اهل طعم را خورد به چشم

باشد حلال خون گدایان بخیل را

سیلاب گریه کوه گنه را برد ز جا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

رویت گل سرسبد لاله زارها

خطت متاع قافله نوبهارها

در بوستان ز حسرت پابوس سرو تو

خمیازه می کشند لب جویبارها

رفتار تو گرفته سر راه کبک را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

دل را اسیر دام بلا می کنیم ما

کاری که می کنیم بجا می کنیم ما

ما را به کعبه راهبری احتیاج نیست

ابروی یار قبله نما می کنیم ما

امید خود به چرخ سیه کاسه می بریم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

زد بر زمین چو نقش قدم آسمان مرا

هموار کرد پست و بلند جهان مرا

از جنبش نسیم گل از جای می روم

از بس که کرده موسم پیری خزان مرا

آبم بود ز اشک و چراغم زدود آه

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

جنت سپند سوز گلستان روی توست

دوزخ چراغ کشته فانوس خوی توست

کوثر که بحر رحمت ازو جوش می زند

آب به خاک ریخته یی از سبوی توست

شامی که صبح حشر بود زیر دامنش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

دست کلیم داغ دل شعله رنگ ماست

دیوانه کوه طور ز سودای سنگ ماست

یکدانه حرص خاک نشین کرد دام را

افلاس ما ز خاصیت چشم تنگ ماست

یوسف شد از دعای زلیخا عزیز مصر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

از غم دلی که آب نشد سد آهن است

چشمی که خون نریخت سزاوار بستن است

بیهوده ما چو لاله گریبان دریده ایم

در گلشنی که خنده گل چاک دامن است

دور از قدح تو میکده دشتی است پر ز خون

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

در باغ نخل خشک ز بادام مانده است

در دهر ز اهل جود همین نام مانده است

خلق جهان به راه عجب اوفتاده اند

یک سوی کفر و یک طرف اسلام مانده است

دادند آنچه بود بزرگان به سایلان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

کارم ز درد عشق به مردن رسیده است

چاکم ز سینه تا لب دامن رسیده است

ای باد صبحدم قدمی پیشتر گذار

امروز غنچه ام به شکفتن رسیده است

بر کوه اگر نهم کمر کوه بشکند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

آمد بهار و غنچه به گلزار جا گرفت

زخمی که بود در دل بلبل هوا گرفت

پهلو زند به نافه مشک آستین او

بر دست هر که کاکل آن دلربا گرفت

گفتم روم به کوچه زلفش حیا نماند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

پیمانه یی که باده ندارد شکستنیست

دستی که نیست مصدر ایجاد بستنیست

زلفی که صرف شانه کند عمر کنده به

دامی که صید زنده نگیرد گسستنیست

امروز رخت خود بنه ای خضر ره در آب

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۷