گنجور

 
سیدای نسفی

بر داغ غوطه زد دل عشرت سرشت ما

آخر رسید چشم بدی در بهشت ما

میر بساط دهر ز ما آنچه بود و برد

بر سینه سنگ بسته دل همچو خشت ما

از دور همتی بکن ای ابر نوبهار

نزدیک شد که دود برآید ز کشت ما

در سینه پر آتش ما داغ شد کباب

محتاج روغنیست چراغ کنشت ما

پیوسته چشم ماست به دست تو چون نگین

دیوان صنع کرده چنین سرنوشت ما

صاف است همچو آئینه دلهای اهل جاه

چون آب روشن است به تو خوب و زشت ما

روزی که حشر آئینه خود دهد جلا

روشن شود به خلق جهان خوب و زشت ما

ای سیدا به جبهه نداریم چین ز کس

پیشانی گشاده بود سرنوشت ما

 
 
 
امیر شاهی

ای نقش بسته نام خطت با سرشت ما

این حرف شد ز روز ازل سرنوشت ما

کارم بسینه تخم وفای تو کشتن است

خود عقل خنده میزند از کار و کشت ما

ما شرمسار مانده ز تقصیرهای خویش

[...]

شاهدی

شد خاک راه این سر سودا نوشت ما

این شد مگر ز روز ازل سرنوشت ما

از کوی دوست ما سوی جنت چرا رویم

رضوان حسد برد ز نعیم و بهشت ما

تخم اَمَل که دل به هوای تو کشته بود

[...]

میرداماد

سوز غم تو کرد قضا سرنوشت ما

ای در غم تو شعله آتش بهشت ما

این ابر ناوک تو همانابه سینه داشت

کالماس جای سبزه بر آمد ز کشت ما

دوزخ به پشت گرمی ایام هجر تو

[...]

صائب تبریزی

در داغ غوطه خورد دل غم سرشت ما

با کعبه هم لباس شد آخر کنشت ما

از سنگ کودکان سر ما لاله زار شد

خط شکسته بود مگر سرنوشت ما؟

برق از زمین سوخته نومید می رود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

دارد نشان ز طینت مجنون، سرشت ما

از روی هم نوشته قضا، سرنوشت ما

چون دانه دل به خوشه و خرمن نبسته‌ایم

محتاج آبیاری برق است کشت ما

انصاف بین که سوی تو رضوان چو دید، گفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه