گنجور

 
سیدای نسفی

ای بی‌لب تو خشک دهانِ پیاله‌ها

وز دوریی تو غرقه به خون داغ لاله‌ها

خطی است آنکه بر رخ جانان دمیده است

خوبان نوشته‌اند به نامش رساله‌ها

در بزم عشق رتبه خرد و کلان یکی‌ست

طفلان برابرند به هفتادساله‌ها

ایجادیان ز خوان کریمان برند فیض

گردند سرخ‌روی ز مینا پیاله‌ها

بر چرخ فتنه‌بار نمایان ستاره نیست

سوراخ‌هاست بر بدن او ز ناله‌ها

تن‌پروران به تربیت آدم نمی‌شوند

بیهوده می‌دهند به فیلان نواله‌ها

نبود مرا سری به جوانان خردسال

دست من است و دامن هفتادساله‌ها

از کلک سیدا همه‌جا مشکبار شد

گویا بریده‌اند به ناف غزاله‌ها

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
منوچهری

چون ابر دید در کف صحرا قباله‌ها

باران‌ها چکید و ببارید ژاله‌ها

تا گرد دشت‌ها همه بشکفت لاله‌ها

چون در زده به آب معصفر غلاله‌ها

امیر شاهی

ای در بهار حسن تو گل‌ها و لاله‌ها

وی لاله را ز رشک تو پرخون پیاله‌ها

بی‌چاشنی درد تو هست آب زندگی

زهری که دهر می‌دهدم در نواله‌ها

شب با سگان کوی تو گفتیم درد خویش

[...]

میلی

انگشت اگر زنی به لبم چون پیاله‌ها

از حسرت لب تو درآیم به ناله‌ها

در ودایی که خون شهیدان عشق ریخت

خونابه جگر چکد از برگ لاله‌ها

جان می‌سپرد عاشق و چشم تو می‌گریست

[...]

صائب تبریزی

وقت است سربرآورد از خاک، لاله ها

آید ز زور باده به گردش پیاله ها

گردید تازه، داغ فرورفتگان خاک

در چشم و دل مرا ز تماشای لاله ها

دیوانگی است سلسله پای کودکان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه