گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

ما را سپرده است به ساقی حبیب ما

نیکو خلیفه ای ست که دارد ادیب ما

مخمور شوق را می وصل است سازگار

ما خسته ایم و ساقی کوثر طبیب ما

معشوق ماست ساقی گلچهره ای که هست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

تا کی بود ز راه خطا، پیچ و تاب ما

یارب کجاست هادی راه صواب ما

آتش زدیم و چون پر پروانه سوختیم

حرف خطا، به آب نرفت از کتاب ما

عالم ز کفر همچو دل شب سیاه شد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

تا چند دیر و کعبه، مخوان این فسانه را

همچون کمان حلقه، یکی کن دو خانه را

معشوق، پاسبانی ما عاشقان کند

بلبل ز غنچه قفل زند آشیانه را

در سینه هرچه بود، سپردم به دست عشق

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

پیری نشد خزان گل شاخسار ما

موی سفید ماست چو عنبر بهار ما

خواهد به کار آمد اگر خاک هم شویم

افلاک را چو شیشه ی ساعت غبار ما

مردیم و گفتگوی بزرگانه کم نشد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

ای خامه حرف زن که پس از ما کلام ما

شاید به اهل راز رساند سلام ما

آن صید پیشه ایم که تا بگذرد همای

چون مسطر از غرور دهد کوچه، دام ما

از زنده رود آب بقا، خضر همچو موج

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

افروخت از تبسم مینا ایاغ ما

تر شد ز خنده های صراحی دماغ ما

تا جام می به دست رسیده ست سرخوشیم

از آستین رهی ست به سوی دماغ ما

ما را به برگ لاله چه نسبت، که روزگار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

ای تازه رو، ز زخم خدنگ تو داغ ما

از روغن کمان تو روشن چراغ ما

با نکهت تو صحبت ما درگرفته است

ای کاش بوی گل نخورد بر دماغ ما

راضی جنون ما به گریبان پاره نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

ذوقی ز باغ نیست دل غم پذیر را

کوته کنید رشته ی مرغ اسیر را

برهیچ کس به غیر وجود ضعیف من

حیرت قفس نساخته نقش حصیر را

شیرین اگر اشاره به مژگان خود کند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

چشمت ز ناز بسته به نظاره راه را

زنجیر کرده است ز مژگان نگاه را

کرد از حجاب حسن تو یوسف ز بس عرق

از سرگذشت آب چو فواره چاه را

در هند سوخت شوق کمرهای نازکم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

ریزد ز بس غبار دل از هر فغان ما

پر خاک شد چو حلقه ی دام آشیان ما

ترسان ز هجر یار ز بس جان سپرده ایم

منقار زاغ زرد شد از استخوان ما

با قامت خمیده ره راست می رویم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

دیوانه ایم و وادی عشق است دشت ما

آید پیاده گل ز گلستان به گشت ما

از کس مپرس آنچه به ما رفته زین محیط

از سطرهای موج بخوان سرگذشت ما

آسان بود شکست صف بیدلان عشق

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

در دوزخ و بهشت نیاسوده‌ایم ما

هرجا که بوده‌ایم چنین بوده‌ایم ما

ما را به مدعای غمت آفریده‌اند

عشق ترا چو جامهٔ فرموده‌ایم ما

از خصم انتقام به نرمی توان گرفت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

دارد حذر ز فتنه ی او هر که عاقل است

همچون شراب کهنه، جهان پیر جاهل است

هر چیز شد حجاب تماشای او مرا

آتش زنم بر آن، همه گر پرده ی دل است

از بس که با غبار دل آلوده می رود

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

آمد بهار و ابر هوادار ما شده ست

تا رفته می ز شیشه به ساغر، هوا شده ست

بلبل سواد خوان گلستان شد و هنوز

قمری همین به حرف الف آشنا شده ست

دشوار بود عزم فلک پیش ازین، ولی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

بر من هوای بزم تو بسیار غالب است

با طالعی که از می توفیق تایب است

خوبان به خاطر آنچه رسانند، می رسد

بت را ز دعویی که کند حق به جانب است

نتوان نمود نقش ترا آنچنان که هست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

دل از هوای صحبت جانانه پر شده ست

یک کس درون نیامده و خانه پر شده ست

هر کس برای خود سر زلفی گرفته است

زنجیر ازان کم است که دیوانه پر شده ست

مست از کجا و مرگ، وگرنه همین مرا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

ساغر گلی ز گلشن بیهوشی من است

سرمه غبار کوچه ی خاموشی من است

من شعله ام، نهان نتوان داشت شعله را

ایام بی سبب پی خس پوشی من است

فصل بهار و مستی مرغان تمام شد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

در باغ هر گلی ز تو در خون تازه ای ست

هر بید در هوای تو مجنون تازه ای ست

از زلف تا به چند کسی گفتگو کند

وصف خطش کنیم که مضمون تازه ای ست

چون مصرعی ز من شنوی، عزتش بدار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

زلف تو رنگ و بوی ز عنبر گرفته است

لعل لب تو شیر ز شکر گرفته است

با ما چنان که بود دلت، نیست این زمان

آیینه ی تو صورت دیگر گرفته است

مکتوب وصل را دلم از شوق همچو طفل

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

ای گل شکفته شو که به جا می‌فرستمت

یعنی به یار سست‌وفا می‌فرستمت

قاصد بگیر نامه و دست مرا ببوس

آگاه نیستی که کجا می‌فرستمت

بگذار تا تمام شود نامه، ای صبا

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲
۳
۶