ای خامه حرف زن که پس از ما کلام ما
شاید به اهل راز رساند سلام ما
آن صید پیشه ایم که تا بگذرد همای
چون مسطر از غرور دهد کوچه، دام ما
از زنده رود آب بقا، خضر همچو موج
پهلو تهی کند ز تمنای خام ما
ای باغبان به جان تو ما آزموده ایم
از نکهت گل است علاج زکام ما
ای فقر، از لباس تو گر شکوه ای کنیم
همچون حریر، شال تو باشد حرام ما!
در نامه های او که پر از نام هر کسی است
خالی ست همچو نقش نگین جای نام ما
تا چند چون سلیم نشینیم در کمین؟
مرغان رمیده اند چو عنقا ز دام ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات و تفکرات شاعر درباره ارتباط با عالم راز و حقیقت میپردازد. شاعر از خامهای صحبت میکند که امید دارد پیام او را به دیگران برساند. او خود را به صید و همای تشبیه میکند و از تلاش برای عبور از غرور سخن میگوید. شاعر به پیوستگی و ترس از فقدان اشتیاق و آرزوهای غیرمحسوس اشاره میکند. همچنین، بیان میکند که از باغبان (طبیعت یا خدا) خواهان درمانی برای مشکلات و بیماریهایش است. او نسبت به فقر ابراز نارضایتی میکند و اعتراف میکند که در نامهها، نام و نشانی از خودش نمییابد. در انتها، شاعر از انتظار و کمین نشستن در جستجوی اهداف و آرزوهایش میگوید و از فرار مرغان (آرزوها) به یاس و ناامیدی میرسد.
هوش مصنوعی: ای قلمی که سخن میگویی، شاید بعد از ما پیام و سخنان ما را به اهل معرفت برسانی. سلام ما به آنها.
هوش مصنوعی: ما شکارچیانی هستیم که در مسیر زندگی، اگر پرندهای از غرور عبور کند، دام ما طعمهاش خواهد شد.
هوش مصنوعی: از رود زنده و پرآب، خضر بهسان موج، به خاطر آرزوهای نابخردانهمان از زندگی فاصله میگیرد و ما را به حال خود رها میکند.
هوش مصنوعی: ای باغبان، ما به خاطر تو و برای درمان زکاممان، از خوشبوی گل آزمون و تجربه کردهایم.
هوش مصنوعی: ای فقر، اگر از حالت تو گله کنیم، مانند حریر، شال تو برای ما ناپسند خواهد بود!
هوش مصنوعی: در نامههای او که پر از نام دوستان و آشنایان است، جای ما خالی است و هیچ اثری از ناممان دیده نمیشود، مانند جایی که نگین انگشتر قرار دارد اما نام ما در آن نیست.
هوش مصنوعی: چند مدت دیگر باید در انتظار بنشینیم؟ پرندگان فراری مانند عنقا از دام ما دور شدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خیز ای غلام باده درافکن به جام ما
کز وصل توست گردش گردون غلام ما
گر لایق است چشمة خورشید را فلک
خورشید باده را فلکی کن ز جام ما
آن قاصد است باده که جان است مقصدش
[...]
ساقی به نورِ باده برافروز جامِ ما
مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما
ما در پیاله عکس رخِ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لَذَّتِ شُربِ مُدامِ ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
[...]
ساقی بیا که دور فلک شد به کام ما
خورشید را فروغ ده از عکس جام ما
گلگون می درآر به میدان کنون که هست
رخش سپهر و توسن ایام رام ما
آن ترک را به یک دو قدح مست کن چنان
[...]
مستی ربوده از کف هستی زمام ما
مطرب نمی دهد خبری از مقام ما
تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم
پدرام می شویم که وحشی است رام ما
دانی که نور مردمک چشم عالمیم
[...]
صبح گدا و شام ز خورشید روشن است
گر قادری ببخش چراغی به شام ما
ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت
دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما
در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.