ریزد ز بس غبار دل از هر فغان ما
پر خاک شد چو حلقه ی دام آشیان ما
ترسان ز هجر یار ز بس جان سپرده ایم
منقار زاغ زرد شد از استخوان ما
با قامت خمیده ره راست می رویم
هرگز نجسته تیر خطا از کمان ما
ارباب هوش پی به معانی نمی برند
دیوانه ذوق می کند از داستان ما
از ننگ خضر بس که نهفتیم راز خویش
شد خاک، حرف تشنه لبی در دهان ما
هرگز کسی سلیم ندیده ست آفتی
چون تیغ آفتاب ز تیغ زبان ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان مشکلات و دردهای انسانی میپردازد. شاعر از غبار دل و زخمهای ناشی از هجران یار سخن میگوید و به تأثیرات آن بر زندگیاش اشاره میکند. او از سختیها و خمیده شدن قامتش در مسیر زندگی میگوید و از این که درک خواستههای عمیقش توسط دیگران دشوار است، شکایت دارد. شاعر از رازهای نهان خویش و ننگهای موجود نیز سخن میگوید و میگوید که کسی نتوانسته خطرات زبانی چون زبان خود او را درک کند. در کل، شعر به ناامیدی، درد و جستجوی فهم در دنیای ناشناخته میپردازد.
هوش مصنوعی: به خاطر نالهها و غمهایی که داریم، دلمان پر از غبار و کدورت شده است، مانند حلقهای که دور آشیانهای از خاک تشکیل شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر دوری معشوق، آنقدر رنج کشیدهایم که حالا مانند زاغی بیجان و رنگپریده شدهایم.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه قد ما کمی خمیده است، اما همچنان با اراده و صداقت در مسیر درست حرکت میکنیم و هیچگاه تیر خطا از دست ما نمیرود.
هوش مصنوعی: آدمهای باهوش قادر به درک عمیق معانی نیستند، اما فردی دیوانه از داستان ما لذت میبرد.
هوش مصنوعی: از شرم و ننگی که داریم، رازهای خود را به خوبی پنهان کردهایم و حالا آنچه باید بگوییم، همانند کلمات تشنهای در دهان ما مانده است.
هوش مصنوعی: هیچکس انسانی بینقص را ندیده که آزارش از تیزی و شدت زبانش به اندازهی تیغ آفتاب باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جاه تو از نوایب گیتی امان ما
جان تو در امان و فدای تو جان ما
آن ماه مهر پیکر نامهربان ما
گفت ای بنطق طوطی شکّرستان ما
وقت سحر شدی بتماشای گل بباغ
شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما
در باغ سرور از حیا پای در گلست
[...]
از حد گذشت قصه درد نهان ما
ترسم که ناله فاش کند راز جان ما
جایی رسید ناله که از آسمان گذشت
با او بهیچ جا نرسید این فغان ما
ما گم شدیم در طلب حی لایموت
[...]
از حد گذشت حالت جوع نهان ما
ترسم که ضعف فاش کند راز جان ما
می گفت قلیه با دل بریان برنج را
غافل مشو ز گریه و آه و فغان ما
سرگشته ایم در طلب گرده و عسل
[...]
ای حیرت صفات تو بند زبان ما
انگشت حیرت است زبان در دهان ما
جان میدهد نشان که تو در دل نشستهای
زان دلنشین بود سخن دل نشان ما
ما ذرهایم و ذات تو خورشید قدر و شأن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.