گنجور

 
سلیم تهرانی

تا چند دیر و کعبه، مخوان این فسانه را

همچون کمان حلقه، یکی کن دو خانه را

معشوق، پاسبانی ما عاشقان کند

بلبل ز غنچه قفل زند آشیانه را

در سینه هرچه بود، سپردم به دست عشق

آری همین علاج بود دزد خانه را

سرسبزی از جهان چه تمنا کنی که هست

دندان مور ریشه درین خاک دانه را

دست تهی دلالت دیوانگی کند

بهتر ز ما ندیده کسی فال شانه را

ما را چه جای شکوه، که شب پاسبان سلیم

زنجیر می کند در زنجیرخانه را

 
 
 
مسعود سعد سلمان

بین ای مه آسمان و مبین آسمانه را

وآهنگ باغها کن بگذار خانه را

کامروز هم نخواهد مرغ آشیانه را

خندید باغ ملک به خندان چمانه را

امیر معزی

ای یادگار خواجهٔ ماضی زمانه را

وی رسم تو سبب‌ْ شرف جاودانه را

راضی است جان ز رسم تو در روضهٔ جنان

آن خواجهٔ مبارک و صدر یگانه را

هرچند فارغی و به شادی نشسته‌ای

[...]

سراج قمری

هین در فکن به جام، شراب مغانه را

پرنور کن ز قبلهٔ زردشت خانه را

سرد است، گرم کن ز تف آتش شراب

این هفت سردسیر خراب زمانه را

هرچند ضد یکدگرند این چهار طبع

[...]

ناصر بخارایی

ساقی بیار جام شراب مغانه را

مطرب نکو بزن غزل نو ترانه را

پایان مباد دور قدح را که زیرکان

پایان ندیده‌اند جفای زمانه را

واعظ مگو که مست نیابد قبول یار

[...]

امیرعلیشیر نوایی

در جام جم بریز شراب مغانه را

در وی نگر حقیقت این کار خانه را

ای پیر دیر اهل خرابات محرمند

زین راز نکته گوی و رها کن بهانه را

بی اعتدالی ار کنم از شور این حدیث

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه