اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰
مهر گسل گشت یار، عهد شکن شد حبیب
اصل خطر شد دوا، رای خطا زد صلیب
خوارم و بیوصل دوست خوار بود آدمی
زارم و بیروی گل زار بود عندلیب
دیر کشید، ای نگار، سوختنم ز انتظار
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
این همه پروانهها، سوخته از چپ و راست
شمع شب ما بود، راه شبستان کجاست؟
شحنه اگر دوست بود، این همه بیداد چیست؟
وین همه آشوب چه؟ گر ملک از شهر ماست
چون نپسندد جفا نرگس سرمست یار؟
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳
آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست
با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست
او همه نورست، از آن شد همه چشمی برو
او همه جانست، از آن در همه دل جای اوست
نیست به جز یاد او در دل ما جای گیر
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳
آنکه دل من ببرد، از همه خوبان، یکیست
وآنکه مرا میکشد در غم خود، آن یکیست
نیست عدو را مجال، با مدد آن جمال
آیت دردش پرست، نسخهٔ درمان یکیست
عاشق و معشوق و عشق، عاقل و معقول و عقل
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳
عمر به پایان رسید، راه به پایان نرفت
کانچه مرا گفتهاند دل ز پی آن نرفت
تن چو تحاشی فزود کار که بتوان نکرد
دل چونه مرد تو بود راه که بتوان نرفت
دل همه پیمانه جست هیچ نیامد به هوش
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵
موی فشانم دگر عشق به درها ببرد
در همه عالم ز من ناله خبرها ببرد
روی چو گلبرگ تو اشک مرا سیم کرد
مطرب ما این نوا برزد و زرها ببرد
من ز سفرهای خود سود بسی داشتم
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶
چاره سگالیدنم فایدهای چون نکرد
آتش هجران تو جز جگرم خون نکرد
نیست کسی در جهان کش چو من شیفته
زلف چو مفتول تو عاشق و مفتون نکرد
سر و چمن، گر چه هست تازه، ولی همچو تو
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲
حسن بدکان نشست، عشق پدیدار شد
حسن فروشنده گشت، عشق خریدار شد
خلوت دل چون ز دوست پر شد و پر کرد پوست
واقعه انبوه گشت داعیه بسیار شد
آمد و شد در گرفت از چپ و از راست دوست
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷
یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد
بار غمش را دلم بیجگری میکشد
آن بر و آن دوش را هم به کنار آورم
گر چه به ناز از برم دوش و بری میکشد
گر چه دلیلیم نیست در شب تاریک هجر
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵
تا دل مجروح من عاشق زار تو شد
هیچ ندیدیم و عمر در سر کار تو شد
لعل تو روزی مرا وعدهٔ وصلی بداد
فکرم ازان روز باز روز شمار تو شد
زنده بود عاشقی، کز هوس روی تو
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰
هر نفسی عشق او بیدل و دینم کند
آتش سودای او خاک زمینم کند
نور بپاشد ز روی، باز بپوشد به موی
بیدل از آن میشوم، عاشق ازینم کند
تا بگشایم به دم، بند طلسم قدم
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷
دل به خیالی دگر خانه جدا کرده بود
ورنه چنان منزلی از چه رها کرده بود؟
رفت ز پند خرد در وطن دام و دد
تا بنماید به خود هر چه خدا کرده بود
معنی خود عرضه کرد بر من و دیدم درو
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳
بیتو دل و جان من زیر و زبر میشود
دم به دمم درد دل بیش و بتر میشود
عمر به سر شد مرا در غم هجران تو
تا تو نگویی: مرا بیتو به سر میشود
از رخ چون شمع خود روشنییی پیش تو
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰
وقت گلست، ای غلام، روز می است، ای پسر
شیشه بیار و قدح، پسته بریز و شکر
جامهٔ زهدی، که بود بر تن ما، تنگ شد
بادهٔ صافی بیار، جامهٔ صوفی ببر
ای صنم چنگ ساز، تن چه زنی؟ رود زن
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱
دلبر من بر گذشت همچو بهاری دگر
بر رخش از هفت و نه، نقش و نگاری دگر
گفتمش: ای جان، بیا، دست به یاری بده
گفت: نیارم، که هست به ز تو یاری دگر
گفتمش: آخر مکن بیش کنار از برم
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱
ما به ابد میبریم عشق ترا از ازل
در همه عالم که دید عشق چنین بیخلل؟
از سر من شور تو هیچ نیاید برون
گر چه سر آید زمان ورچه در آید اجل
هیچ کسم، گر بدل بر تو گزینم به دل
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲
خیز، که در میرسد موکب سلطان گل
چارهٔ بزمی بساز، تا بنهی خوان گل
گل دو سه روزی مقام بیش نگیرد به باغ
این دو سه روزی که هست جان تو و جان گل
طفل ریاحین مکید شیر ز پستان ابر
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳
پیشتر از عاشقی عافیتی داشتم
بر تو چو عاشق شدم آن همه بگذاشتم
نقش بسی دیدم از دفتر خوبی ولی
بر ورق سینه جز نقش تو ننگاشتم
تا بتو پرداختم خلوت دل را تمام
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۲
باز قلندر شدیم، خانه بر انداختیم
عشق نوایی بزد، خرقه در انداختیم
شعله که در سینه بود سوز به دل باز داد
مهر که با زهره بود بر قمر انداختیم
عقل ریا پیشه را خوار بهشتیم زود
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۴
ای کس ما، چون شدی باز مطیع کسان؟
بیخبریم از لبت، هم خبری میرسان
نیست مجال گذر بر سر کویت، ز بس
ولولهٔ اهل عشق، دبدبهٔ حارسان
در دل بیدانشان مهر تو دانی که چیست؟
[...]