گنجور

 
اوحدی

ما به ابد می‌بریم عشق ترا از ازل

در همه عالم که دید عشق چنین بی‌خلل؟

از سر من شور تو هیچ نیاید برون

گر چه سر آید زمان ورچه در آید اجل

هیچ کسم، گر بدل بر تو گزینم به دل

هیچ کسی خود بدل بر تو گزیند بدل؟

شمع لبت را بدید، مهر گرفت از عقیق

موم دهانت بدید مهر گرفت از عسل

راهرو عقل را زلف تو دارالامان

کار کن روح را لطف تو بیت‌العمل

بوده ز جور تو ما در همه وقتی زبون

گشته به مهر تو ما در همه گیتی مثل

ماه شبستان تو مورچهٔ وتخت جم

وصل تو و جان ما یوسف و سیم دغل

زلف تو تن را نوشت سورهٔ نون بر ورق

قد تو دل را نهاد لوح الف در بغل

چشم مرا از لبت نیست گزیری که، هست

لعل لبت را شکر، چشم سرم را سبل

فوت نشد نکته‌ای از کشش و از جسش

با لب و زلف ترا مرتبهٔ عقد و حل

اوحدی از دیر باز فتنهٔ تست، ای غزال

تا نشود ناامید زود نیوش این غزل

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
هجویری

فی سبیلِ اللّهِ ودٌّ

کانَ مِنّی لک یُبْذَل

کلُّ یومٍ تتلوَّن

غیرُ هذا بکَ أجْمَل

سنایی

حاسد تا در جهان نیست چو ناصح به دل

ساخته با نیک و بد راست چو با آب، گل

میبدی

انّا لنفرح بالایّام ندفعها

و کلّ یوم مضی نقص من الاجل‌

فاعمل لنفسک قبل الیوم مجتهدا

فانّما الرّبح و الخسران فی العمل

شاه نعمت‌الله ولی

عیسی گردون نشین تابع تو در ازل

موسی دریا شکاف امت تو لم یزل

مهر منور نقاب از هوس روی تو

بر رخ مه می کشد نقش خیالت بحل

پیر خرد طفل وار آمده در مکتبت

[...]

صامت بروجردی

که ناگهان از فلک رسید جیش حمل

شهاب ریزان سحاب شد از تگرگ اجل

به رجم دیوان همی به پیشه کوه و تل

به قلب ایشان فکند تزلزلی از جدل

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صامت بروجردی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه