بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰
ز بخت نارسا نگرفت دستمگردن مینا
مگر مژگان دماند اشک وگیرد دامن مینا
درین میخانهتا ساغرکشی ساز ندامتکن
گلوی بسملی میافشرد خندیدن مینا
زبان تاک تا دم میزند تبخاله میبندد
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱
شفق در خون حسرت میتپد از دیدن مینا
عقیق، آب روان میگردد از خندیدن مینا
جگرها بر زمین میریزد از کف رفتن ساغر
دلی در زیر پا دارد به سر غلتیدن مینا
بنال از درد غفلت آنقدر کز خود برون آیی
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳
کدامین نشئه بیرون داد راز سینهٔ مینا
که عکس موج میشد جوهرآیینهٔ مینا
چنان صاف ست از زنگکدورت سینهٔ مینا
که میتابد چو جوهر نشئه از آیینهٔ مینا
سزدگرگوش ساغر آشنای این نواگردد
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷
ز بس جوش اثر زد از تب شوق تو یاربها
فلک در شعله خفت از شوخی تبخال کوکبها
درین محفل که دارد خامشی افسانهٔ راحت
به هم آوردن مژگان بود بربستن لبها
ز گرد وحشت ما تیرهبختان فیض میبالد
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸
زهی سودایی شوق تو مذهبها و مشربها
به یادت آسمان سیر تپیدن جوش یاربها
مبادا از سرم کم سایهٔ سودای گیسویت
چو مو نشو و نمایی دیدهام در پردهٔ شبها
جدا از اشک شد چشم سراب دشت حیرانی
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱
ز چشم بینگه بودم خرابآباد غارتها
چه لازم در دل دوزخ نشستن از شرارتها
سوادنامه همکمنیست در منع صفای دل
به حیرانی مژه برداشتمکردم عمارتها
بهذوقکعبهمگذر ازطوافکلبهٔ مجنون
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳
زهی نظّاره را ازجلوهٔ حسن تو زیورها
رگ برگگل ازعکس تو درآیینه جوهرها
سر سودایی ما را غم دستارکی پیچد
کههمچون غنچهاز بویت بهتوفانمیرود سرها
به حیرت رفتگانت فارغند از فکر آسودن
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴
سجود خاک راحتگرهوا جوشاند ازسرها
تپیدن محمل دریاکشد بر دوشگوهرها
شب هجرت به آن توفان غبارانگیخت آه من
که میدان پریدن تنگ شد بر چشم اخترها
شهید انتظار جلوهٔ تیغ کهام یارب
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵
نگردد همت موجم قفسفرسودِ گوهرها
به رنگ دود در توفانِ آتش میزنم پرها
زبان خامهٔ من زخمهٔ سازِ که شد یارب
که خط پرواز دارد چونا صدا از تار مسطرها
خطی در جلوه میآید ز لعل میپرست او
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳
جنون آنجا که میگردد دلیل وحشت دلها
به فریاد سپند از خود برون جستهست محفلها
به امید کدامین نغمه مینالی درین محفل
تپیدن داشت آهنگی که خون کردند بسملها
تلاش مقصدت برد از نظر سامان جمعیت
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴
ز برق این تحیر آب شد آیینهٔ دلها
که ره تا محمل لیلیست بیرونگرد محملها
کجا راحت، چه آسودن که از نایابی مطلب
به پای جستجو چون آبله خون گشت منزلها
چه دنیا و چه عقبا، سد راه تست ای غافل
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵
زهی چون گل به یاد چیدن از شوق تو دامانها
چو صبح آوارهٔ چاک تمنایت گریبانها
ز محفل رفتگان در خاک هم دارند سامانها
مشو غافل ز موسیقار خاموشی نیستانها
ز چشمم چون نگه بگذشتی و از زخم محرومی
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷
چو اشک، آن کس که میچیند گلِ عیش از تپیدنها
بود دلتنگ اگر گوهر شود از آرمیدنها
ز بس عام است در وحشتسرای دهر بیتابی
دلِ هر ذره دارد در قفس چندین تپیدنها
مجو آوازهٔ شهرت ز آهنگِ سبکروحان
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸
چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنها
به جای نقش پا در پیش پا دارم چکیدنها
ز یک تخم شرر صد کشت عبرت کردهام خرمن
ازین مزرع درودن میدمد پیش از دمیدنها
گلستان جنون را آن نهال شوق دربارم
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹
فلک این سرکشی چند از غبار آرمیدنها
نمیبایست از خاک اینقدر دامن کشیدنها
مخور ای شمع از هستی فریب مجلسآرایی
که یک گردن نمیارزد به چندین سر بریدنها
همان بهتر که عرض ریشه در خاک عدم باشد
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷
تعلق بود سیر آهنگ چندین نوحهسازیها
قفس آموخت ما را صنعت قانوننوازیها
جهانی را غرور جاه کرد از فکر خود غافل
گریبانها ته پا آمد از دامن طرازیها
غنا دردسر اسباب بردارد؟ محال است این
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱
سخن شد داغ دل چون شمع از آتشبیانیها
معانی مرد در دوران ما از سکتهخوانیها
طبیعت همعنان هرزهگویان تا کجا تازد
خیالم محو شد از کثرت مصرعرسانیها
ز تشویش کجآهنگان گذشت از راستی طبعم
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲
بود سرمشق درس خامشی باریکبینیها
ز مو انگشت حیرانی به لب دارند چینیها
مرا از ضعف پرواز است قید آشیان ورنه
نفسگیرم چو بوی غنچه از خلوتگزینیها
نیاز من عروج نشئهٔ ناز دگر دارد
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳
به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها
برآورد از دلم چون ناله اظهار رساییها
غبارانگیز شهرت نیست وضع خاکسار ما
خروشی داشتم گم کردهام در سرمهساییها
هوادار مزاج طفلیام اما ازین غافل
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸
ندانم بازم آغوش که خواهد شد دچار امشب
که نارم میرمد چون پرتو شمع از کنار امشب
ز جوش ماهتاب این دشت و در کیفیتی دارد
که گویی پنبهٔ میناست در رهن فشار امشب
ز استقبال و حال این املکیشان چه میپرسی
[...]
