چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنها
به جای نقش پا در پیش پا دارم چکیدنها
ز یک تخم شرر صد کشت عبرت کردهام خرمن
ازین مزرع درودن میدمد پیش از دمیدنها
گلستان جنون را آن نهال شوق دربارم
که چون آهم برون میآرد از خود قد کشیدنها
در آن وادی که طاقتها به عرض امتحان آید
نگاه ما ز خود رفتن، سرشک ما دویدنها
چه دست و پا تواند زد کسی در بند جسمانی
ندارد این قفس بیش از نفسواری تپیدنها
به سر بردیم در شغل تأسف مدت هستی
رهی کردیم چون مقراض قطع از لب گزیدنها
زدیم از ساز هستی دست در فتراک بیتابی
نفس ما را به رنگ صبح شد دام رمیدنها
ز نیرنگ فسونپردازی الفت چه میپرسی
تو در آغوشی و من کشتهٔ از دور دیدنها
ز اوج اعتبار آزادهام گرد ره فقرم
نباشد دامن کوتاه من مغرور چیدنها
نگردی محرم راز محبت بیشکست دل
که چون گل خواندن این نامه میباشد دریدنها
چنین در حسرت صبح بناگوش که میگریم
که در مهتاب دارد ریشه اشکم از چکیدنها
در این گلشن که رنگش ریختند از گفتگو بیدل
شنیدنهاست دیدنها و دیدنها شنیدنها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساسات عمیق خود را درباره خجالت، عشق، و دردهای انسانی بیان میکند. او با تشبیه خود به شمع، از احساس خجالت و نرسیدن به آرزوها صحبت میکند و به جای نقش پاهایش، رد پای نرسیدنها را احساس میکند. از تجربیات تلخ، به درسهایی عبرتآموز دست یافته و به تمایلاتش در عشق و جنون اشاره میکند. در مواجهه با سختیهای زندگی و قیود جسمانی، او بر این باور است که انسان نباید دچار ناامیدی شود. در نهایت، شاعر حسرت لحظات از دست رفته را به تصویر میکشد و پیوند عمیق بین شنیدن و دیدن را در گلشن زندگی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: مانند شمعی هستم که از شرم، به جای اینکه راه را نشان دهم، نشانههای نرسیدن را درست در جلوی پایم دارم.
هوش مصنوعی: من از یک دانه آتش، صدها درس عبرت گرفتهام. همینطور که از این مزرعه برداشت میکنم، نوید و روشنی قبل از طلوع صبح، به زندگیام میدمد.
هوش مصنوعی: شوق و آرزوهای من مانند درختی در گلستان جنون روییده است و مانند آهی که از عمق وجودم برمیآید، احساساتم را به نمایش میگذارد و مرا بلند میکند.
هوش مصنوعی: در آن منطقهای که قدرتها در آزمون سنجیده میشوند، ما از خود خارج میشویم و اشک ما به نشانهی تلاش و کوشش میریزد.
هوش مصنوعی: کسی که آزاد نیست و در قید جسمانی گرفتار شده، هرچقدر هم که تلاش کند، نمیتواند خود را از محدودیتها رها کند. این قفس، بیشتر از آنکه یک محیط فیزیکی باشد، محدودیتهای روحی و نفسانی را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: مدت زیادی را در حسرت و تأسف گذراندیم و در این دوران، به نوعی خود را از دردهای زندگی جدا کردیم، مانند ابزاری که برش میزند و از لذتهای موقتی دور میشود.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از لحظهای صحبت میکند که در آن به نامساعد بودن زندگی و سختیها اشاره میکند. احساسات درونی و بیقراری او به مانند دام های صبحگاهی که باعث فرار از سختیها میشود، توصیف شده است. در این تصویر، جنگ میان وجود و احساساتی که او را درگیر کرده، به خوبی نمایان شده است.
هوش مصنوعی: شما چرا از محبت و نیرنگی که بین ماست سوال میکنی، در حالی که من با فاصله از تو به شدت دچار احساسات و عشق شدهام؟
هوش مصنوعی: من به اوج اعتبار و آزادگی رسیدهام و چیزی نمیتواند مرا به سمت فقر بکشاند. دامان من هیچگاه کوتاه نیست و فریب زینتهای فانی را نخواهیم خورد.
هوش مصنوعی: اگر کسی رازی از عشق داشته باشی و تنها او را محرم خود بدانی، بیشک دل او آسیب میبیند. زیرا مانند گلی که با احتیاط این نامه را میخواند، ممکن است با بیاحتیاطی دچار آسیب شود.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از اندوه و حسرت خود صحبت میکند. او به خاطر غم و اندوهی که دارد، به صبحی که در حال نزدیک شدن است، اشک میریزد. این اشکها به خاطر نازکی و ظرافتی است که در مهتاب دیده میشود و به نوعی نشاندهندهٔ عاطفهٔ عمیق اوست. اشکهای او به خاطر بیقراریاش ناشی از دردی است که در درون خود احساس میکند.
هوش مصنوعی: در این باغی که رنگ و زیباییاش را از بین بردهاند، گوش دادن به سخنان کسانی که بیپروا صحبت میکنند مهمتر از دیدن ظواهر است. در واقع، آنچه از طریق مشاهده و شنیدن به دست میآید، بیشتر از صرف دیدن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به صد اندیشه افکند امشبم آن تیز دیدنها
در اثنای نگاه تیز تیز آن لب گزیدنها
ز بس برجستنم در رقص دارد چون سپند امشب
به سویم گرم از شست آن ناوک رسیدنها
زبان زینهار افتد ز کار از بس که آید خوش
[...]
مباش ای رهنورد عشق نومید از تپیدنها
که در آخر به جایی میرسد از خود رمیدنها
عنان نفس را بگذار چندی تا به راه آید
که از خامی برآرد اسب سرکش را دویدنها
ظهور پختگی با خویش دارد حجت قاطع
[...]
گرفتم گوشهای امروز از درها دویدنها
کمان حلقه شد پشت عصایم از خمیدنها
چو گل از سفره ارباب دولت خون دل خوردم
نصیب من نشد چون غنچه غیر از لب گزیدنها
قناعت پیشگان لب تر نمیسازند از دریا
[...]
چسان عنقا کند با هوشم آهنگ پریدنها
که ریزد سستی پرواز او رنگ تپیدنها
به عزم چیدن گل تا خرامت گلشنآرا شد
بود از شوق دستت غنچه دلتنگ نچیدنها
نمیزیبد تواضع از تو با این قامت رعنا
[...]
چو اشک، آن کس که میچیند گلِ عیش از تپیدنها
بود دلتنگ اگر گوهر شود از آرمیدنها
ز بس عام است در وحشتسرای دهر بیتابی
دلِ هر ذره دارد در قفس چندین تپیدنها
مجو آوازهٔ شهرت ز آهنگِ سبکروحان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.