گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

سریر فقر که با هیچ پادشا ندهند

عجب نباشد اگر با من گدا ندهند

بیا که آنچه به رندان ره نشین دادند

به محرمان درِبار کبریا ندهند

چو می دهند زکات از کرم به مسکینان

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

سزد که زلف تو آن رخ پی نظاره نماید

چه لازم است مه من که شب ستاره نماید

چنین که نیست به جز پرده مانعی ز جمالت

امید هست که او نیز پاره پاره نماید

شبی کز ابروی شوخت میان گوشه نشینان

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

صبا به تحفه نسیمی که دلگشای آرد

شمامه‌ای ست که ز آن جعد عطرسای آرد

اگر نه در پس زانوی محنت آرد سر

چگونه پیش برد دل به هرچه رای آرد

دل از لب تو به شکر است و آنچنان مجنون

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

کسی چو نیست که پیش تو عذر ما خواهد

تو در گذار که عذر تو را خدا خواهد

لبت خرید به بوسی مرا و جان طلبید

ضرور هر که خَرَد بنده آشنا خواهد

اگر چه هرچه ز من خواست می برد چشمت

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

کسی که نسبت قدّت به سرو ناز کند

چگونه باز به روی تو دیده باز کند

چه جای سرو که شمشاد باغ جنّت را

نمی رسد که به قدّ تو پا دراز کند

مپوش دیده ز رویم که بخت برگردد

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

کسی که سلسلهٔ زلف مشکبو دارد

کجا به حلقهٔ عشّاق سر فرو دارد

گدای میکده را حاصلی ز هستی نیست

به غیر دست که در گردن سبو دارد

دلا مراد دل خود ز غیر دوست مجو

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

کمند زلف توام پای بند سودا کرد

به عهد سروِ قدت فتنه دست بالا کرد

به اهل حسن طریق جفا و شوخی داد

همان که محنت و غم را نصیبهٔ ما کرد

ز بس که گفت به مردم سرشک راز دلم

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱ - استقبال از کمال خجندی

 

کنون چو در طلبش اشک رو به ره دارد

چگونه عقل رمیده عنان نگه دارد

گشاد روی تو درهای رحمت است و خطت

به نام طالع من نامهٔ سیه دارد

چه طرفه هندوی شوخی ست چشم او یا رب

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

گهی به پای تو جانم سرِ نیاز کشید

که دست از هوس کار غیر باز کشید

دلم ز شیوهٔ چشمت ندید مردمی ئی

به غیر از این که نیازی نمود و ناز کشید

متاع قلب مرا زآن نفس رواجی نیست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

گهی که باغ ز فصل بهار یاد دهد

بود که شاخ امل میوهٔ مراد دهد

اگر ز پردهٔ گِل گُل جمال ننماید

ز لطف چهرهٔ نو رفتگان که یاد دهد

مگر که چارهٔ کارم همو کند ورنه

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

گهی که آیت حسن تو را بیان کردند

مرا به مسألهٔ عشق امتحان کردند

ز فاش کردن سرّ تو سرفرازان را

همین بس است که سر در سر زبان کردند

مگیر خرده بر اطوار بی دلان کاین قوم

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

مرا که دوش زِیادت زیاده دردی بود

غمی نبود چو مقصود یاد کردی بود

دلِ چو آهنت از آه و ناله نرم نشد

چرا که اینهمه پیش تو گرم و سردی بود

مرا هوای تو روزی وزید اندر سر

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

مسافران که در این ره به کاروان رفتند

عجب مدار که از فتنه در امان رفتند

دلا چو جان و جهان فانی اند اهل نظر

به ترک جان بگرفتند و از جهان رفتند

از این منازل فانی به عزم شهر بقا

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

چه کرد سرو به قدّت که بر کشیدندش

چه گفت شمع به رویت که سر بریدندش

ز دیده دوش چه دیدند سایلان سرشک

که یک به یک همه بر روی می دویدندش

بنفشه سبزهٔ خطّ تو را پریشان گفت

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

دلا به دست هوس تار زلف یار مکش

در او مپیچ و بلا را به اختیار مکش

که فتنه یی ست به هر تاب طرّهٔ او را

چو تاب فتنه نداری تو زینهار مکش

ز سرکشیِ چو به قدّش نمی رسی ای

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

کجاست ساغر می تا به گردش آرندش

که عمر رفت و حریفان در انتظارندش

به حلقه یی که حساب سگان او گذرد

رقیب کیست که باری کسی شمارندش

دلم ز طرّه خوبان چگونه سر پیچد

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

از آن ز دیده و دل اشک و آه می‌خواهم

که شرمسارم و عذر گناه می‌خواهم

گناه بار گران است و راه عشق

مدد ز همّت مردان راه می‌خواهم

گدای در به در از بهر آن شدم که ز بخت

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

سرشک جانب خاک در تو بست احرام

که دیده کرد روانش به آبروی تمام

سلامت است در این راه قاصدی که درست

بدان جناب رساند ازاین شکسته سلام

برفت ناله کنان دل ز کعبه سوی درت

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

مرا که بر سر کویت سگ وفا دارم

ز در مران که در این باب کارها دارم

بدان هوس که به سر وقت من رسی روزی

ز پا فتاده ام و دست بر دعا دارم

تو را که در غم هجران نبوده ای چه خبر

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

مرا مکش که تو را خاک رهگذار شدم

پی رضای تو رفتم گناهکار شدم

به اختیار غلامیّ حضرتت کردم

که بر ولایت دل صاحب اختیار شدم

ز بیم جرم پراکنده حال بودم لیک

[...]

خیالی بخارایی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode