گنجور

 
خیالی بخارایی

چه کرد سرو به قدّت که بر کشیدندش

چه گفت شمع به رویت که سر بریدندش

ز دیده دوش چه دیدند سایلان سرشک

که یک به یک همه بر روی می دویدندش

بنفشه سبزهٔ خطّ تو را پریشان گفت

بدین گناه زبان از قفا کشیدندش

رخ تو برد دلم را و مردمان دیدند

به مردمی که در این حال خوب دیدندش

گرفته بود دو چشم تو بر خیالی راه

که گیسوان تو نیز از قفا رسیدندش