گنجور

 
خیالی بخارایی

سریر فقر که با هیچ پادشا ندهند

عجب نباشد اگر با من گدا ندهند

بیا که آنچه به رندان ره نشین دادند

به محرمان درِبار کبریا ندهند

چو می دهند زکات از کرم به مسکینان

مرا که از همه مسکینترم چرا ندهند

نمی زنیم دم از آب روی تا در عشق

ز گریه غایت مقصودِ ما به ما ندهند

گمان مبر که بپرسند از گناه کسی

نخست مژدهٔ عفو گناه تا ندهند

گهی که خوان عنایت کشد خیالی عشق

مرا بگیر نصیبی اگر تو را ندهند