نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
دهر پرفتنه و شورست ز چشم سیهش
داری از چشم بد خلق خدایا نگهش
هرکه را باعث عصیان و خطا عشق شود
ملک از رشک بسوزد که نویسد گنهش
پر مگو خواجه که عشرتگه ما روشن ازوست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
یارب آن سرو که پرورده ای از اشک منش
آفت صرصر بیگانه ببر از چمنش
خاتم لعل سلیمانی او باز آورد
پیش از آن دم که برد آب و صفا اهرمنش
عشق شوریدگیم می طلبد می ترسم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
در بغل مصحف و سجاده تقوا بر دوش
برد از مدرسه ام مغبچه باده فروش
در نماز از صف اصحاب برونم آورد
بر زبان نیت و تکبیر مؤذن در گوش
هم در احرام ز سوداش به سر مانده دو دست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵
گر جهان کشته بیداد شود برگذرش
از تکبر به سوی خلق نیفتد نظرش
به قفا رو نکند بهر تسلای دلی
گرچه یک شهر به فریاد رود بر اثرش
هرکه را فتنه او برد به یک بار ببرد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
کی بود شفقت دل سوی اسیران کشدش
نالهای کار کند تا در زندان کشدش
سایه بر حسن گل و سرو چمن نندازد
بو که نالیدن مرغان به گلستان کشدش
چشم ما رفت و سیه خانه سوی صحرا زد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶
از جمال تو کمال بشری بود غرض
با شکست ملک و رشک پری بود غرض
زین لب لعل وزین گونه میگون کردن
چشم خونین و سرشک جگری بود غرض
از دو گیسوی دراز تو و از خال سیاه
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱
راز دیرینه ز رخ پرده برانداخت دریغ
حال ما شهره به انشای غزل ساخت دریغ
عشق از آن روز که آتش به نیستانم زد
به پیامیم دل سوخته ننواخت دریغ
جوهر بینش من در ته زنگار بماند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳
ره نداد آه قدرم بر سر خوان تو ملک
کز نمکدان تو بر لب زنم انگشت نمک
رستخیزی که شود زیر و زبر کار جهان
چند رختم به سما باشد و بختم به سمک
میشدم دامن ترسابچه گیرم پی کام
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰
ما به برهان و خبر پیرو ترسا نشویم
تا رخ بت نپرستیم شکیبا نشویم
در تماشای تو چون آینه گم گردیدیم
که ز پیدایی دیدار تو پیدا نشویم
مهر بر لب چو سر کیسه ممسک زده ایم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸
تا به کی خیمه چو گل بر گذر باد زنم
عهد خوبی گذران بینم و فریاد زنم
حاصل مزرع آفت زدگان است آن گنج
من غلط قرعه به ویرانه و آباد زنم
بیش ازین شور نمی گنجد اگر کان نمک
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶
در دشمن زنم و دوستی اظهار کنم
دست دل گیرم و دریوزه دیدار کنم
ناله نغمه سرایان چمن بی اثر است
روشی وام ز مرغان گرفتار کنم
رشته را این صنمان حبل متین می سازند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸
هرکجا ساخت غمی دایره مسمار شدم
هر کجا نقطه شد انده خط پرگار شدم
بوی یار من ازین سست وفا می آید
گلم از دست بگیرید که از کار شدم
بس کزو شد برم آسوده، دو دستم در خواب
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳
به تمنای غلط بر همه کس میر شدیم
بدر از خانه نرفتیم و جهانگیر شدیم
آخر عمر به سودای نوی افتادیم
هوس و حرص جوان گشت اگر پیر شدیم
مه کله گوشه پی خدمت ما می شکند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴
نه مقامی که در آن زاد سفر تازه کنیم
نه غباری که از آن سرمه نظر تازه کنیم
سوی این بادیه هرگز نوزیدست نسیم
سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم
همه از شعله چو پروانه پر انداخته ایم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶
سخن دوست گران بود فراوان کردم
جان به بیعانه بیارید که ارزان کردم
گرد راه خضری از نظرم می پاشید
سوی هر چشمه شدم چشمه حیوان کردم
هیچ اکسیر به تأثیر محبت نرسد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰
کعبه و دیر شدم صد ره و ویران گشتم
بارها معبد ترسا و مسلمان گشتم
باد خاکم به هوا برد و پریشانم کرد
عطر طرف چمن و گرد بیابان گشتم
نفسی از گل و آبم، نفسی ز آتش و باد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱
دست در طره آشفته یاری نزدیم
یادگاری گرهی بر سر تاری نزدیم
شرممان باد که مشهور جهانیم به عشق
نشدیم آتش و برقی به دیاری نزدیم
در ره دوست چو خاشاک دوا ریخته اند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸
دوش کردیم دل و دیده به دیدار گرو
سر نهادیم به پوشیدن اسرار گرو
پاک بازانه کشیدیم سر از داو حریف
سیم و زر باخته و جبه و دستار گرو
علمی شقه عمامه از آن زلف نداشت
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱
عشق افسر ز سر جم به اشارت برده
با سپاهی دل محمود به غارت برده
نتواند لب عیسی به صد اعجاز گرفت
دل که آن چشم مهندس به مهارت برده
خواجه! در گوچه رندان نظرباز ملاف
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵
شاهدی بر سر این کوچه پدیدار شده
هر که زین راه گذشتست گرفتار شده
گل که خندان و شکفتست به این می نازد
که به پای دلش از کوچه ما خار شده
گر بارزی که مقیم سر کویش گردی
[...]