در بغل مصحف و سجاده تقوا بر دوش
برد از مدرسه ام مغبچه باده فروش
در نماز از صف اصحاب برونم آورد
بر زبان نیت و تکبیر مؤذن در گوش
هم در احرام ز سوداش به سر مانده دو دست
هم به نیت ز تماشاش زبان گشته خموش
هر دو از زمره اسلام روان گردیدیم
او به من عشوه کنان من ز پیش طعنه نیوش
گاه گفتی به سرین نکته که هان تیز بده
گه فکندی به قفا بوسه که هین تیز بنوش
مست و واله به خرابات مغانم آورد
وز حریفان خرابات برآورد خروش
صنم آراسته کردند و قدح در دادند
گرم گردید ز من زمزمه نوشانوش
رد اسلام و ورع برهمنم تلقین کرد
با بتان روی به روی و به مغان دوش به دوش
آن چه آیات و حکم بود ببرد از یادم
وان چه ابیات و غزل بود قوی ساخت به هوش
عمرها مطرب و میخانه پرستی کردم
ناگهم خورد به گوش از قدح باده سروش
کاین چه مستی و غرورست به طاعت بگرای
وین چه نااهلی و دوریست به خدمت می کوش
زین صدا رفتم از آهنگ مقامات به در
زین ندا آمدم از باده طامات به هوش
بردم از کوی حریفان به سوی زاویه رخت
کردم از نشئه تحقیق به علیین جوش
تا برون آمدم از عالم فردانیت
خود خراباتی و خود زاهد و خود باده فروش
قصه عاشق دیوانه «نظیری » دگرست
عاشقان را ز چنین رو نپسندند خموش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تجربیات خود در مسیری روحانی و دینی اشاره میکند. او ابتدا در حال نماز و تقواست، اما به تدریج تحت تأثیر زیباییها و جذابیتهای دنیا قرار میگیرد. در این فرآیند، او از صف مؤمنان جدا میشود و به دنیا و لذتهای آن روی میآورد. با همدمی که او را به میخانه و خرابات میکشاند، متوجه میشود که آموزههای دینیاش از یادش رفته و به جای آن تحت تأثیر شعر و موسیقی قرار گرفته است. او از این وضعیت گیج و مست میشود و در نهایت به این درک میرسد که باید از دنیای مستی و غرور خود خارج شود و به سوی حقیقت بازگردد. شاعر در پایان به عشق و دیوانگی عاشقانهای اشاره میکند و میگوید که چنین روایتی از عشق برای عاشقان قابل قبول نیست.
هوش مصنوعی: او با قرآن و سجادهاش در آغوش، تقوای خود را به دوش میکشد و از مدرسهاش به دنبال بادهفروشی رفته است.
هوش مصنوعی: در نماز، از بین صفوف یاران و همراهان بیرون میآوردم و نیت و آغاز نماز را با صدای مؤذن در گوشم میشنیدم.
هوش مصنوعی: شخصی که در حالتی خاص و مقدس به سر میبرد، به خاطر عشق و دلبستگیاش به معشوق، دو دستش را با نیت تماشای او به سمت آسمان برده، ولی به دلیل شدت احساساتش توانایی صحبت کردن را از دست داده است.
هوش مصنوعی: ما هردو در مسیر اسلام قدم گذاشتیم؛ او با فریبندگی و ناز به من نگاه میکند و من نیز از جلو به حرفهای کنایهآمیز او گوش میدهم.
هوش مصنوعی: گاهی میگفتی که به این نکته توجه کن، اما در لحظهای ناگهان بوسهای به پشت میزدی و میگفتی سریع بنوش!
هوش مصنوعی: مست و شیدا به میخانههای اهل عرفان و نیاز رفت و از جمع دوستان و همگان در آنجا صدای بلندی برپا کرد.
هوش مصنوعی: عشق را به زیبایی تزیین کردند و با فنجانهای نوشیدنی به من دادند، و من از شراب و عشق گرم و شاداب شدم و با حرارت زمزمه کردم.
هوش مصنوعی: با چهرههای زیبا و پیشوایان مذهبی، در کنار هم قرار گرفتم و در عین حال از اصول دین و پرهیزگاری دور شدم.
هوش مصنوعی: هر چه که مربوط به آیات و احکام بود از خاطر من رفته، اما آنچه شعر و غزل بود، به ذهنم قوت بخشید.
هوش مصنوعی: سالها به جشن و سرور در میخانهها گذرانیدم، ناگهان صدای دلانگیزی از جام شراب به گوشم رسید.
هوش مصنوعی: این چه حالتی است که تو را به خود مغرور کرده است؟ به اطاعت و فرمانبرداری روی آور و از چه بیاعتنایی و دوری است که در خدمت به دیگران تلاش نمیکنی؟
هوش مصنوعی: از این صدا و آهنگ مقامات موسیقی جدا شدم و از این ندا، به خاطر نوشیدن بادههای الهی، به حالت هوشیاری رسیدهام.
هوش مصنوعی: به دلایلی از جمع دوستان و همنشینان دور شدم و به مکانی آرام و دور از هیاهو رفتم. حس تحقیق و کنجکاویام را به سمت مرتبههای بالاتر و روشنی هدایت کردم.
هوش مصنوعی: وقتی از دنیای تنهایی و انزوا خارج شدم، در خودم هم میدیدم که خراباتی هستم، هم زاهد و هم بادهفروش.
هوش مصنوعی: داستان عاشق دیوانه «نظیری» متفاوت است و دیگر عاشقان این نوع عشق را نمیپسندند و باید در این مورد سکوت کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش
تو چه دانی که چه بود از غم تو بر من دوش
می زدم آب صبوری زد و دیده بر دل
چون دل از آتش عشق تو برآوری جوش
گاه چون نای بدم از غم تو با ناله
[...]
اندر آورد سپهر از ره تشریف بگوش
حلقه بندگی میراتابک بر غوش
چرخ در گوش کشد حلقه فرمان ورا
دهر مرغاشیه دولت او را بر دوش
تا کله گوشه رسانید ز اقبال بچرخ
[...]
هر که فریادرس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش
ای دل از گردش ایام مخالف مخروش
با قضایی که ز تدبیر برون است مکوش
غم بگذشته و اندیشه ی آینده هباست
حال دریاب و مخور بیهُده اندوه می نوش
دوش بگذشت و مبر رنج که نو باز آری
[...]
آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش
وان شکر خنده شیرین تو از چشمه نوش
گریه می آیدم از دور به آواز بلند
که ازان گریه نمی آیدم آواز به گوش
سر و قد، از چمن سبز به بیرون چه روی؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.