گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

مه من شام غمت را سحری پیدا نیست

آه ازین غم که ز مهرت اثری پیدا نیست

بر تو گر من نگزینم دگری نیست عجب

چه کنم در همه عالم دگری پیدا نیست

دل شد آواره و زد عشق تو آتش در تن

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

ای طربخانه دل خلوت سلطان غمت

پرده دیده سراپرده خاک قدمت

وعده داد مرا ماه من امشب ای صبح

بخدا گر همه صدقست نگه داردمت

بعلاجی دگرم حال مگردان که مرا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است

بتو چون شرح کنم حال چه گویم چون است

غم دل سوخت مرا پیش که آرم بزبان

قصه درد درونم که ز حد بیرون است

شده از ناوک آهم دل گردون مجروح

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

شده ام بسته گیسوی شکن پر شکنت

مکش ای گل که بگردن نفتد خون منت

غایت لطف تن از چشم منت کرد نهان

این چه جورست که من می کشم از لطف تنت

خاک گشتم که مرا سایه ات افتد بر سر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست

تاب رخساره او هم ز نقابی کم نیست

نیست معلوم غم من همه عالم را

همچو من غمزده در همه عالم نیست

می کند سجده بخاک سر کوی تو ملک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

در دل لاله غمت آتش سودا انداخت

شمع را آتش سودای تو از پا انداخت

یافت از نکهت زلف تو خبر آهوی چین

نافه مشک خود از شرم بصحرا انداخت

تا ز دیدار تو مانع نشود چشم پرآب

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

هست با خلعت گلگون قدت ای حور سرشت

الفی کش قلم صنع به شنگرف نوشت

جامه گلگون من آن طرفه نهالیست که دهر

آبش از خون جگر داد از آن روز که کشت

خلعت آل تو آن آتش ابراهیم است

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

نه همین قد من از بار غم دور خم است

خمی قامت گردون هم ازین بار غم است

ز سرور دل ما بی المان را چه خبر

پرده دار حرم ذوق نهانی الم است

پای در راه بلا نه که تقرب یابی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

بی لبت قطع نظر کرده ام از آب حیات

دارد از شام غمت آب حیاتم ظلمات

رفت با درد وغمت صبر و ثباتم از دل

غم و درد تو بدل شد بدل صبر و ثبات

شیوه مهر و وفا از تو نمی باید خواست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

به دو گیسو مه روی تو نه چندان عجب است

عرصه جلوه خورشید میان دو شب است

جان شیرین به کدامین بسپارم چه کنم

دو دلم در دل من تا هوس آن دو لب است

نه وفا از تو به دل می‌گذرانم نه وصال

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

هجوم سیل سرشکم ز دل اثر نگذاشت

ز من که آتشم این آب یک شرر نگذاشت

درون سینه من هر چه بود آتش عشق

همه بسوخت غمی چند بیشتر نگذاشت

جفا نگر که ز بهر تسلیم شب هجر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

هر کرا هست دلی سیمبری خواهد داشت

ز غم سیمبری چشم تری خواهد داشت

هر کرا چشم تری هست سرش خالی نیست

سر سودای بت عشوه گری خواهد داشت

هر کرا هست بت عشوه گری در عالم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

ای مرضهای معاصی ز تو محتاج علاج

تو شفیع و همه عالم به شفاعت محتاج

ارجمند از جهت حسن قبولت اسلام

سربلند از شرف پایه قدرت معراج

شمع قدر تو شب ظلمت حیرت را ماه

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

چند منعم کنی از عشق جوانان ای شیخ

نیستم طفل فریبم بود آسان ای شیخ

حکم منع از مه رخسار جوانان نشدست

مگر آگه نه ای از معنی قرآن ای شیخ

بر دل زار من آزار جوانان کم نیست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

با تو وصلم شب نوروز میسر شده بود

شبم از وصل تو با روز برابر شده بود

همه شب تا بسحر خنده تو می کردی و شمع

سوختن بر من و پروانه مقرر شده بود

می گشودم گره از زلف تو وین بود سبب

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

ز من آن مغبچه ترک دل و دین می‌خواهد

در ره عشق ثباتم به ازین می‌خواهد

نیست ترک دل و دین در روش عشق خطا

می‌کنم هرچه دل آن بت چین می‌خواهد

نتوانم که نباشم نفسی زار و حزین

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

یار ما را به ازین زار و حزین می خواهد

به ازین چیست که ما را به ازین می خواهد

هوس عاشقی آن بت بی باک کند

خویش را هر که چون من بی دل و دین می خواهد

آهم از چرخ برین می گذرد وه کان تیر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

طمع جور دلم زان بت بدخو دارد

ز بتان آنچه دلم می طلبد او دارد

باید از حلقه زنجیر جنون سر نکشد

هر که در سر هوس آن خم گیسو دارد

دوش از حال دل نافه خبر داد صبا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

چه عجب گر به دل از تیغ تو بیداد رسد

شیشه را حال چه باشد که به فولاد رسد

هر دم از هجر تو بر چرخ رسانم فریاد

به امیدی که مگر چرخ به فریاد رسد

مکن از آه من اکراه که شمع رخ تو

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

من که باشم که مرا کوی تو مسکن باشد

خاک کویت همه دم در نظر من باشد

هیچ کس پیش تو نآرد بزبان حال دلم

شمع من حال دلم پیش تو روشن باشد

دشمنان تا بکی از دوستیت شاد شوند

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode