گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست
تاب رخساره او هم ز نقابی کم نیست
نیست معلوم غم من همه عالم را
همچو من غمزده در همه عالم نیست
می کند سجده بخاک سر کوی تو ملک
هر که خاک سر کویت نبود آدم نیست
عقل را کرد برون عشق تو از خانه دل
کین سراسیمه بهمرازی من محرم نیست
هر خم زلف تو جای دل سودازده ایست
نیست یک دل که دران سلسله پرخم نیست
هیچ کس را خبری نیست ز ذوق غم تو
سبب اینست که دردهر دلی خرم نیست
مگذران بی می و معشوق فضولی زنهار
حاصل عمر گرانمایه که جز یکدم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به ابراز احساسات عمیق خود درباره عشق و غم میپردازد. او میگوید اگر نقابی بر چهره معشوق نبود، همچنان غمی احساس نمیکرد. زیبایی و وقار معشوق او را مجذوب کرده است و او میداند که غمش منحصر به فرد است. شاعر به شکوه میکند که هیچ کس به درد او آگاه نیست و عشقش او را از عقل و هوش دور کرده است. او به زلفهای معشوقش اشاره میکند که هر کدام به نوعی دلخوشی و شوق آورند. همچنین تأکید میکند که زندگی ما تنها یک لحظه ارزشمند است و باید از آن به درستی بهره ببریم.
هوش مصنوعی: اگر نقابی بر چهرهی او نبود، غمی وجود نداشت، اما زیبایی صورتش نیز به اندازهی خود نقاب جذاب است.
هوش مصنوعی: غم من برای همه پنهان است؛ هیچکس در دنیا مانند من به این شدت غمگین نیست.
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاک سر کوی تو سجده کند، نشان از عظمت و مقام تو دارد و اگر کسی در این مسیر قرار نگیرد، در واقع بدون انسانیت است.
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری در دل من گسترش یافته که عقل را از آن بیرون رانده است. به خاطر این احساسات شدید، دیگر جایی برای من وجود ندارد و نمیتوانم در این وضعیت با تو همراز شوم.
هوش مصنوعی: هر کجی و فرمی از زلف تو، جایی است برای دلهای بیمار و عاشق. هیچ دلی نیست که در این زنجیرهی پر از کجی و زلف تو، وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: هیچکس از حال و هوای غمانگیز تو خبر ندارد، زیرا در این دنیا هیچ قلب شاد و خوشحالی وجود ندارد که بتواند متوجه احساسات تو شود.
هوش مصنوعی: عمر گرانبها را بیدردسر و در نگرانی نگذران؛ چرا که زندگی تنها یک لحظه است و در این لحظه باید از عشق و لذتها بهره ببری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست
سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست
کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را
کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست
خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او
[...]
آن نگینی که منش می طلبم باجم نیست
وان مسیحی که منش دیده ام از مریم نیست
انک از خاک رهش آدم خاکی گردیست
ظاهر آنست که از نسل بنی آدم نیست
گرچه غم دارم و غمخوار ندارم لیکن
[...]
گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست
عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست
عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل
ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست
دارم از دست تو بسیار شکابت لیکن
[...]
من دگر دم نزنم گر چه دمم همدم نیست
خود مرا زهره که پیش تو بر آرم دم نیست
مردم دیده برون میکنم از خانهٔ چشم
تا نبیند رخ خوب تو که او محرم نیست
دل سخت تو به هنگام جفا چون سنگ است
[...]
هر که با جام می لعل لبش همدم نیست
در حریم حرم حرمت ما محرم نیست
دل به نیش است که هر نوش ندارد سودش
سینه زخمی است که خوشنود به هر مرهم نیست
کمر صحبت این راه ببندی ور نه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.