گنجور

 
فضولی

ای طربخانه دل خلوت سلطان غمت

پرده دیده سراپرده خاک قدمت

وعده داد مرا ماه من امشب ای صبح

بخدا گر همه صدقست نگه داردمت

بعلاجی دگرم حال مگردان که مرا

ساز کارست بسی شربت ذوق المت

سزد ار دم زند از سلطنت روی زمین

خاکساری که بود گرد حریم حرمت

نفسی نیست که در رشته جانم گرهی

نفتد از شکن سلسله خم بخمت

گریه در دیده ز بیداد تو آبی نگذاشت

عذر خواه کمی ماست کمال کرمت

می کند منع تو از قتل فضولی اغیار

این چه ظلم است بران کشته تیغ ستمت

 
 
 
حکیم نزاری

بکشم گر همه کوه است وز آهن ستمت

بر ندارم به جفا چشم امید از کرمت

تا بمیرم زغمت روی نتابم هرگز

وین تفاخر نه بس آخر که بمیرم ز غمت

در وفای تو نشینم که توانم بر خواست

[...]

خواجوی کرمانی

ای فلک سبزه ئی از صحن ریاض کرمت

بیت معمور مقامی ز حریم حرمت

آسمان چرخ زنان گرد زمین می گردد

تا مگر خاک شود پیش غبار قدمت

گاو گردون زره کاهکشان بگریزد

[...]

جامی

پیش ازان دم که دهم جان من بیدل ز غمت

قدمی نه که شوم خاک به زیر قدمت

رحمتی کن که من تشنه جگر می میرم

چشم بر رشحه آبی ز سحاب کرمت

خوش بران رخش که در جلوه گه حشمت و ناز

[...]

هلالی جغتایی

دل به امید کرم دادم و دیدم ستمت

چه ستم‌ها که ندیدم به امید کرمت؟

دارم آن سر: که به خاک قدمت سر بنهم

غیر ازینم هوسی نیست، به خاک قدمت

تویی آن پادشه مملکت حسن، که نیست

[...]

فضولی

کای دل زار من آزرده آزار غمت

قامتم خم شده بار بلای ستمت

نیست یک دم که دلم از تو نبیند ستمی

چند بینم من بی دل ستم دم بدمت

پیش ازینت نظر مرحمتی با من بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه